قصه تلخ 27

من 27  سالمه و واسم خیلی سخته. خیلی سخته منتظر باشی ازت بپرسن که چی شد و نپرسن. تنهایی خیلی سخته. آره آدم قدر چیزایی که داره رو نمی دونه. پشیمونی مزخرف ترین حس دنیاست. چون آدم از خودش بدش میاد و بدیش اینه که نمی تونی از خودت فرار کنی. فقط میشه سرتو بزنی به دیوار ولی مگه درست میشه. خودتو بکشی هم درست نمیشه.

من 27 سالمه و هر شب خواب می بینم نه؛ رویا می بینم که میپرسی خب چی شد و من حرف می زنم و حرف می زنم. گوش میکنی.  رویاهای کوچیک و شیرینی دارم و ترس بزرگ برآورده نشدنشون.

چه روزایی بود. می دیدم هستی و خون میدمید تو رگهام و حالا میبینم هستی و می لرزم. خاطرات خوب قاتل آدمای تنهان. تنهایی خودخواسته. میدونی هیش وقت همه چیز مثل قبل نمیشه میگی بذار بگذرم ولی نمیشه. یه چیزی هست که با همیشه فرق داره.  آدما غیرمستقیم روی هم تاثیر میذارن.

من تو 27 سالگی یک هفته مجازات شدم و یک هفته تنها بودم تا سرحد جنون رفتم تا فهمیدم یه چیزی اینجا کمه. یه چیزی که جاش پر نمیشه جز به دست تو.

تسکین میدم جای خالیشو با چیزایی که دوس داشتی رومیو و ژولیت، ازون بیسکوییتا، جمله های مجنون. جاش که خالی باشه ترس تو وجودمه حتی وقتی نشستم دارم تلویزیون میبینم. مُسکِن ها زود بی اثر میشن و من منتظر وعده که درمان قطعی حتما وجود داره. من 27 سالمه و منتظر.



پی نوشت: 1- تو اون 7 روز خودکار دستم بود یه چیزایی نوشتم که نمی دونم چیه چون نخوندمش. فقط صبح رو یه پاکت نوشتم نور خ آزادی منزل سلطانی و فرستادمش. دوست داشتی بخونی شنبه باید تحویل بگیری

2- این پست باید پاک بشه بعد از اینکه خونده بشه و من منتظرم

پنجاه سالگی

امشب که بگذره دیگه اصلا یادم نمیاد آخرین بار که حسابی به سر و وضعم رسیدم کی بوده.اخرین باری که کلی وخ گذاشتم تا صورتمو یه مدل خاص اصلاح کنم، لباسمو ست کنم و برم بیرون.

دیگه داره یادم میره آخرین باری رو که یه روز کامل فکر کردم چطوری بی دلیل یه دوستو حسابی خوشحال کنم.

پیرتر از اونی شدم که حتی حوصله فکر کردن هم داشته باشم

بدتر از همه اینه که دیگه حوصله شروع یه رابطه جدید رو ندارم.حوصله از صفر شروع کردن.حوصله ندارم یه دختری که خیلی خوشگله.خیلی خوب آرایش می کنه.خیلی خوب لباس می پوشه.خیلی عاشق خداست.خیلی عاشقشم،... بهم فرصت بده تا دلشو بدست بیارم.


پیر شدم و فقط یکی رو می خوام که سه شنبه ها با هم بریم سینما.بعد پیاده بیایم تا اون خیابونی که منو یاد خاطره هام میندازه. یکی که ندونه من قبلا هم کس خاصی نبودم؛ تا بتونه بی بهونه باهام بلند بخنده.یکی که اصلن واسش مهم نباشه که حتی جورابای من هم با سه شنبه قبل فرق نکرده.مهم نباشه که بو گند عرق میدم و موهام آشفته است.حتی یواشکی پشت پیرهنم رو مرتب کنه، آخه پیرم دیگه حواسم به پیرهنم نیست!


جز سه شنبه ها پیرا دوست دارن همیشه تو خونه باشن و یه سره آلبوم خاطراتشون رو  ورق بزنن.آه بکشن و همه چیز و هم کس رو بگیرن به تخمشون


خیلی غمگینم

داستان زندگیم شده مثه قصه ها.خیلی کله خرم.یه بار یه دوستی بهم زنگ زد گفت دلم گرفته.بیا بعد از ظهر بریم قدم بزنیم.بعد از ظهرش امتحان داشتم.به خاطرش دو در کردم، واسه همین یه ترم مشروط شدم! تازه وقتی بعد از ظهر دیدمش گفتم چه خوب شد زنگ زدی بدجوری بیکار بودم امروز.خواستم شاد باشه.به بقیه هم یه دروغ دیگه گفتم.

تازه این یکیشه فقط. یه بار به یکی که نیاز داشت 300 تومن پول دادم و الکی بهش گفتم بابت یه مقاله مزخرفش یه موسسه داده.

زندگی خودم واسم مهم نیست.همش دارم نقشه می کشم یه جوری بقیه رو خوشحال کنم.واسه همینه بقیه بهم شک می کنن که نکنه نیت بدی داشته باشم.آره "وقتی همه چی بده زیادی مهربون بودنم بده"

همه اینا واسه اینه که دو سال پیش اون دختره که شده بود همه کس من،سر یه بوسه ولم کرد و رفت.هنوزم در موردش میگم تنها آدمیه که لایق بهشته.هنوز دل تنگشم.دختره تنها کسی بود که درکم میکرد.برنامه ریخته بودم همیشه با هم باشیم.خیلی بده برنامه بریزی ولی یه دفعه خراب بشه.

بعد رفتنش دیگه نتونستم کتاب بخونم.دیگه اسمای قلمبه سلمبه نگفتم.زدم تو خط بچه بازی.دو پله یکی کردن.پخخخخخخ کردن و از این لوس بازیا.الکی شاد بودن.بعد رفتنش هر دختری رو دیدم گفتم یکی بهتر پیدا کردم و همون روز اول، زندگیمو وقفش کردم و همون روز اول یه کادوی گرون قیمت واسش خریدم که یه لبخند کشکی تحویلم بده جای لبخندهای اون دختره.عین دیوونه ها.ولی هیشکدوم مثه دختره نبودن.هر چند تک تکشونو حتی الانم اونقده می خوام که یه هفته نبینمشون میمیرم از دلتنگی

جالبیش اینه که بیشتر این دخترا اصن تحویلم نمیگرفتن.یه دلیلش همین بچه بازی هام بود .یکیش هم اینه که خیلی بی ریختم.

کلا خیلی وقته هیشکی آدم حسابم نکرده.دلم واسه قدیما که همه تحویلم میگرفتن تنگ  شده

همینا دیگه.حالا دو روزه می خوام این اخلاقمو ترک کنم.دوباره می خوام گند دماغ بشم.اداهای بچه گونه تعطیل.خوب بودن زیادی تعطیل.هر چند دلم واسه این مقداد تنگ میشه.تنگ میشه، ولی چاره چیه؟ این رل حوصله امو سر برده.


همین گندی که هستم.

-یه آدم،یه دختر تو یه دنیای واقعی که به اندازه رویا شفافه                       

-من



سلام میای فردا بریم بیرون؟                                                               

بیرونِ کجا؟

بیرون دیگه،یه کافی شاپ مثلا،نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده

چقدر؟

بس کن دیگه.پس قرارمون فردا ساعت 4                                 

ساعت چهار فقط یه ثانیه است.نمی خوای یه بازه زمانی بذاری؟


فردا ساعت 4.36

کجایی؟          

من جلوی در کافی شاپم ولی این دلیل نمیشه که می اندیشم.راستی چرا کوگیتوی دکارت یه طرفه است؟

ترافیک بود با این وجود دیر نرسیدم که؟               

با این وجود اشتباهه باید بگی "با وجود این"

هی کجا مگه لیدیز فرست نیست؟

تو می دونی لیدیز فرست حتی با اصول فمنیسم مری کرافت هم در تناقضه؟

این میز عالیه.اینجا بشینیم      

چی باعث شده که این میز عالی باشه و اون میز مثلا نه؟

مقداد تو فیلم ۲۴ رو دیدی؟                                                     

۲۴ که فیلم نیس.سریاله

جوکه رشتیو شنیدی؟           

تو می دونی نظر پروفسور بیات در مورد جوک های رشتی چیه؟

چرا هیچی شیر نمی کنی تو فیسبوک                             

تلفظت غلطه .شر منظورته دیگه

مقداد! نظرت راجع به من چیه؟                     

به نظر من با فرض وجود بهشت تنها کسی که لیاقتشو داری تویی.واقعا دوست دارم

واقعا؟                                                

مگه به تو ثابت شده که واقعیت وجود داره که می خوای بدونی این مطابق واقع هست یا نه؟

این حرفت جدی بود؟                                      

آره .چون نمی خوام مثله شریعتی بشم.+

یعنی می تونیم ما با هم ازدواج کنیم؟                        

خب اگه تو بخوای یه کاریش می کنم

مقداد! اگه من و تو خوب باشیم زندگی هم خوب میشه.

ولی من ایندیویژوالی به قضیه نگاه می کنم.


ببخشید، اجازه هست برم توالت؟    

اختیار دارین.می دونی سابقه این بحث به کجا می کشه؟

بحث توالت؟                                                                                   

نه جبر و اختیار


با آرایش غلیظ تر برمی گردد.


دوباره سلام   

آرایشت به عنوان سوژه منو یاد اصالت وجود سارتر انداخت و تو به عنوان ابژه مثه ...

میشه ساده تر بگی؟  

تو حتی رونوشت برابر اصل کیارستمی رو هم ندیدی.چه جوری ساده تر بگم؟


مقداد هیچی نگو.فقط منو دوسم داری یا نه؟                   

این گزاره ات به انتفای مقدم باطله.

دوسم داری نه؟                                                              

نه که دوست نداشته باشم

جدا؟              

فقط یادت باشه آدورنو اعتقاد داره منفی در منفی مثبت نمیشه.منفی تر میشه

یعنی چی؟                     

یعنی باشه فقط به شرطی که اجازه بدی یه مقاله در مورد تسلیم شدن مردان در مقابل جنسیت بنویسم.


عاشقتم.حالا یه کاری بخوام واسم انجام میدی؟ 

انجام یعنی نهایت، باید به جای اون از کلمه ی اجرا استفاده کنی.


بس کن دیگه.مقداد! تو یه خودخواه احمقی که می خوای کودن بودنت رو زیر ملانقطه بازی های بچه گانه ات و اسم های بی ربط یه مشت احمق که جای تو فکر می می کنن پنهان کنی.

ولی من فکر می کردم یه ریاضی خوان طرفدار حقوق زنانم که گاهی چند تا کتاب اضافه میخونه که نه میخواد سقراط باشه نه بهلول نه رند نه مورسو و نه حتی کدئین.فقط ذهنش گیر داره تا یه ماه دیگه هم حتی وقتی نیچه هم بخونه به تاثیر حرفای امشب رو ذهن شمای عامه فکر میکنه.



رمان مینیمالی،پست مدرنیستی

یه جمله ای بود که می گفت اگه نمی تونی کسی رو فراموش کنی بدون اونم به یادته.

گوینده اش یه احمق به تمام معناس.چون امید الکی داره میده.واقعا چرند گفته.می تونم حتی ثابت کنم.چرند گفته ولی کاش حتی این چرند رو هم نمی گفت.


پ.ن:

گفتنش همچین هم سخت نیست.ولی حوصله می خواد.اسم بچه هر چقدر هم چرت باشه اسمشه.نباید عوض بشه.غیر از این همه چیزش میشه عوض شه.مسلمان عقلگرا،دیگه نمی خواد سیاسی،اجتماعی،فرهنگی،فلسفی بنویسه.می خواد چرند بنویسه تا تب چرند نویسی هنوز سرد نشده.

پوپولیستی که خود دشمن پوپولیسم بود


ایدئولوگ های سبز این جریان را در وهله اول سکولار و به صورت رقیق تر دموکرات معرفی می کنند و در مقابل پس از مفتضح شدنشان به خاطر ادعای واهی تقلب،دلیل پیروزی دکتر احمدی نژاد را در انتخابات 88 برنامه های پوپولیستی ایشان اعلام کردند.

سعی کردم با خوانش کتاب عقل پوپولیستی از ارنستو لاکلائو نشان دهم دقیقا عکس این موضوع برقرار است.جریان مرده سبز سعی داشت یک جنبش پوپولیستی شکل دهد و براساس مدل غربی اش،انقلابی پوپولیستی-رنگی را رهبری کند.که خوشبختانه با مدیریت رهبری،فتنه با شکست روبرو شد.

شاید دلیل این اتهام و بهتانشان به دکتر احمدی نژاد هم منحرف کردن ذهن مردم از این موضوع بوده است.

قسمت سبز رنگ از لاکلائو است


"در یک جنبش پوپولیست منطق هم ارزی وجود دارد.منطقی که در آن تمامی مطالبات به رغم سرشت متفاوتشان گرایش دارند خود را گرد هم آورند.چیزی که ما آن را زنجیره هم ارزی می نامیم.وضعیتی اجتماعی که در آن مطالبات برآورده نشده گرایش دارند بر بستری منفی تلنبار شوند پیش وضعیت همان معضل سیاسی است که ما آن را پوپولیسم می نامیم.

"در مقابل در منطق تفاوت ها هیچ گونه تقسیم بندی اجتماعی وجود ندارد و ثانبا هر نوع مطالبه مشروع به شکلی غیرآنتاگونیستی (بدون نزاع و ستیز) و درون حکومتی برآورده می شود  و سوژه مطالبه به منزله امری جزئی فهمیده می شود.این سوژه دموکرات است و آن سوژه پوپولار

به عبارت دیگر سوژه پوپولار از تبنبار شدن هم ارز کثرت مطالبات دموکراتیک ناشی می شود

جنبش های پوپولار با تقسیم امر اجتماعی به قدرت و بازنده مطالبات را به مبارزات تبدیل می کنند."


ایدئولوگ های سبز نیز تنها سعی می کنند تمام کسانی را که به هر وضعی از حکومت و دولت خواسته ای دارند را جمع کنند بلکه سعی می کنند تمامی اعتراضات حتی اعتراضات صنفی و اقتصادی اجتماعی و ... را حول محور سبزها متمرکز کنند.از نظر آنان حتی کسانی که به نیترات آب تهران اعتراض دارند و یا از قطع شدن های فارسی وان گله دارند هم سبزند!!.برای آنان تنها وجه منفی اعتراضات اهمیت داشت.آنان قصد داشتند در نهایت خواسته های دموکراتیک هر بخش را در کلیت هضم کنند کلیتی که این بار دیگر خواسته ای نه از حکومت و نه از جزئ های ذیل حکومت ندارد بلکه خواستار نابودی حکومت است.که شکست خوردند و به زباله دانی تاریخ پیوستند


جریان سبز شایستگی اطلاق عنوان پوپولیست را دارد.تمام فعالیت های آنان در زمان زنده بودنشان در یک سال قبل این موضوع را تصدیق می کند.



نیمه ی بزرگتر داستان

در اکثریت کشورها دنیا مردم برای تماشای جام جهانی مجبورند کلی مبلغ اشتراک بپردازند ما اینجا تلویزیونی که حتی برقش هم یارانه ای است را روشن می کنیم.تمام بازی ها را می بینیم.ولی مدام نق می زنیم به زیرنویس شبکه ۳.

در اکثریت کشورهای دنیا آموزش به شکل محدود رایگان است ما اینجا تا دکترا می توانیم رایگان درس بخوانیم هیچ کلی هم وام کمکی می گیریم رویش.ولی مدام نق می زنیم که به کثیفی دستشویی دانشگاه.

هر چه می گردم واژه مناسب برای چنین رفتاری را پیدا نمی کنم.دوستان از سیاه نمایی هم رفته ایم ان طرف تر.هیچ نمایی می کنیم!

هر چه فکر می کنم می بینم دلیلی ندارد نظام برای مردمی که  می روند سریال های مزخرف فارسی وان را نگاه می کنند و به خاطر این سریال ها تو سر رسانه ملی می کوبند این همه خرج کند.

دلیلی نمی بینم که دولت هزینه تحصیل و خوابگاه و خورد و خوراک دانشجویی را بدهد که تمام سعی اش در جهت تخریب نظام است.

مادر مهربان فقط به درد کسانی می خورد که شلاق نامادری را تحمل کرده باشند نه برای ما دهه شصتی ها  که از فرط خوشی،وقت های آزادمان را می خواهیم با "نقش" کوزت پر کنیم


دغدغه های عوامانه

مطالعه،وب نویسی،وب گردی،مباحثه،تفکر،فلسفیدن و تز دادن و ... چند درصد زندگی ما را تشکیل می دهد و چقدر باید باشد و تا کی می توانیم به این حالت باشیم؟ آخر که این تحصیل که پوششی برای زندگی آرمانی ماست تمام خواهد شد.ما از این ژست روشنفکرانه درخواهیم آمد و عامی خواهیم شد؟

ماچه شغلی باب میلمان است؟ کار یدی که بکنیم ظرف دو روز تمام ایده ها و اهدافمان یادمان می رود.اصلا به کلاس ما نمی خورد.دغدغه شکم که به سراغمان بیاید باید شغلی دفتری مانند کافکا گیر بیاوریم و باز همین گونه طی کنیم؟

ما ازدواج خواهیم کرد؟ دختری پیدا می شود که انگ عامه بودن به او نچسبد و در ضمن اخلاق گند بی خیال گونه ما را تحمل کند؟

ما بچه دار خواهیم شد؟ موضع ما در مورد تربیت فرزندمان چیست؟

پدران ما مرد دوران سنتی اند.قرار است نسل ما اولین نسل مردان مدرن جامعه باشند.ما هنوز تلقی درستی از چنین آدمی نداریم.مردی که دغدغه پر کردن شکم خانواده و اجاره خانه و چک برگشتی اش را به سیگاری فراموش می کند و به دنبال مقاله جدید ‍‍ژیژک می رود.


بادکنکِ اصالت سکس در خلا اصالت جنسیت

برایم عجیب نیست که چرا فمنیسم بیش از هر جنبش دیگری طعم تلخ شکست را چشیده است.حتی در فرانسه هم وضع به همین منوال است.زیرا روشنفکران و فلاسفه که باید در این قضیه پیشرو می بودند از آن جا که اکثریت مرد بودند به زنان بیش از ابزار نگاه نمی کردند که آخر شب خسته از فلسفه ورزی و روشنگری خستگیشان در روسپی خانه با طعم شیرین سکس از بدنشان خارج شود.یا میهمانی هایشان را به شوخی های ضد زن بگذارنند.



یا زن را فدا کنند که آقای فیلسوف قصد فکر کردن دارند. برای همین یک فمنیست به آسانی از جمع روشنفکران طرد می شود.این ها به معنی مخالفت با فمنیسم نیست.اصلا چنین نگاهی دغدغه حقوق زنان ندارد تا در مورد آن بیندیشد.اصلا برایش مهم نیست فمنیسم چیست که مخالف آن باشد یا موافق.این موضوع برایش کم اهمیت تر از آن است که به آن فکر کند،چون در تضاد با خواسته های کثیفش است.

اصلا ادبیات روشنفکری ادبیاتی ضد زن است و آنان فمنیست ها را حداکثر یک جنبش بچه گانه و سرگرم کننده می دانند در حد جنبش Pull your pants up!

در ایران نیز به عنوان مثال اگر مراد فرهادپور را نماد  روشنفکر امروزی در نظر بگیریم همو را می توانیم نماد یک اندیشمند ضد زن نامید.



اومانیسم گاوی!

در پایه گذاری هر مکتبی نخستین نکته،تصور بانی آن نسبت به عامه مردم است.

به قول ولتر:مردم گاوند و آنچه به آن احتیاج دارند یوغ و سیخک و علوفه است یا به قول هابز:مردم خود تک تک آگاه ترین کسان به وضع خودند

شک نیست حتی امروزه که فردگرایی مجالی گسترده برای رشد آگاهی های فردی گشوده است باز هم فهم عموم مردم از مسائل بسیار سطحی و احمقانه است.ولی باید دانست که قرار دادن این پیش فرض در اصول خطرناک ترین نتایج را به دنبال دارد.چون این نتیجه را به دنبال می آورد که ما باید به زور مردم را به سمت خوشبختی که خودشان نمی فهمند و ما می دانیم هدایت کنیم. 

 

زاده شدن اندیشمندان خطرناکی مثل روسو و روبسپیر و حکمران های ظالمی مثل هیتلر،موسولینی همه به این پیش فرض استوار بود. 

برای فرار از این موضوع ناچاریم به نوعی نسبی گرایی اعتقاد داشته باشیم.نسبی گرایی که بومیان وحشی آفریقا و مردم عراق را همان قدر نزدیک به حقیقت می داند که فلاسفه فرانسوی،بطوریکه ما نه حق داریم برایشان دموکراسی صادر کنیم نه اندیشه های مدرن 

 

باید پذیرفت مردم گاوند ولی آنقدر محترمند که ما به خودمان باورانده ایم که ارزش گاوها از انسان ها بالاتر است