خیلی غمگینم

داستان زندگیم شده مثه قصه ها.خیلی کله خرم.یه بار یه دوستی بهم زنگ زد گفت دلم گرفته.بیا بعد از ظهر بریم قدم بزنیم.بعد از ظهرش امتحان داشتم.به خاطرش دو در کردم، واسه همین یه ترم مشروط شدم! تازه وقتی بعد از ظهر دیدمش گفتم چه خوب شد زنگ زدی بدجوری بیکار بودم امروز.خواستم شاد باشه.به بقیه هم یه دروغ دیگه گفتم.

تازه این یکیشه فقط. یه بار به یکی که نیاز داشت 300 تومن پول دادم و الکی بهش گفتم بابت یه مقاله مزخرفش یه موسسه داده.

زندگی خودم واسم مهم نیست.همش دارم نقشه می کشم یه جوری بقیه رو خوشحال کنم.واسه همینه بقیه بهم شک می کنن که نکنه نیت بدی داشته باشم.آره "وقتی همه چی بده زیادی مهربون بودنم بده"

همه اینا واسه اینه که دو سال پیش اون دختره که شده بود همه کس من،سر یه بوسه ولم کرد و رفت.هنوزم در موردش میگم تنها آدمیه که لایق بهشته.هنوز دل تنگشم.دختره تنها کسی بود که درکم میکرد.برنامه ریخته بودم همیشه با هم باشیم.خیلی بده برنامه بریزی ولی یه دفعه خراب بشه.

بعد رفتنش دیگه نتونستم کتاب بخونم.دیگه اسمای قلمبه سلمبه نگفتم.زدم تو خط بچه بازی.دو پله یکی کردن.پخخخخخخ کردن و از این لوس بازیا.الکی شاد بودن.بعد رفتنش هر دختری رو دیدم گفتم یکی بهتر پیدا کردم و همون روز اول، زندگیمو وقفش کردم و همون روز اول یه کادوی گرون قیمت واسش خریدم که یه لبخند کشکی تحویلم بده جای لبخندهای اون دختره.عین دیوونه ها.ولی هیشکدوم مثه دختره نبودن.هر چند تک تکشونو حتی الانم اونقده می خوام که یه هفته نبینمشون میمیرم از دلتنگی

جالبیش اینه که بیشتر این دخترا اصن تحویلم نمیگرفتن.یه دلیلش همین بچه بازی هام بود .یکیش هم اینه که خیلی بی ریختم.

کلا خیلی وقته هیشکی آدم حسابم نکرده.دلم واسه قدیما که همه تحویلم میگرفتن تنگ  شده

همینا دیگه.حالا دو روزه می خوام این اخلاقمو ترک کنم.دوباره می خوام گند دماغ بشم.اداهای بچه گونه تعطیل.خوب بودن زیادی تعطیل.هر چند دلم واسه این مقداد تنگ میشه.تنگ میشه، ولی چاره چیه؟ این رل حوصله امو سر برده.


نظرات 7 + ارسال نظر
مقداد پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:34

هی دختره.اگه تو بودی تمام این حرفا یه مشت چرند میشد.==
==
چقد بدم میاد نصیحتم کنن که زندگیت نباید تو یه آدم خلاصه باشه.آد ما وسیله وقت گذروندنه.حقیر نباش که وابسته به یکی باشی و از این اراجیف.

هر چند دلم واسه حرفای مادرونه ی یه سری دخترا تنگ میشه
اینکه بگن مقداد موهاتو کوتاه کن
مقداد درس بخون

هوشنگ پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:32 http://laststep.blogsky.com/

اینا که گفتی با اسم وبت تضاد داره
ولی چه میشه کرد که اینا واقعیت محضن!
مطمئنم پیدا میشه
یه وقت استراحت بده
بعد دوباره شروع کن

در مورد تضاد باید عرض کنم که لطیفه نگو مومن!
خب استراحت می کنیم.
۱
۲
۳
۱
۲
۳
استراحت تموم شد؟
شروع می کنیم

دوست پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:13

سلام مقداد , خوبی؟ امروز از نوشته ات دلم بدجوری گرفت, یجور بدی بود, انگار همه فکرهای احمقانه ای که در موردت داشتم , انگار همونطور که همیشه به خودم میگفتم مقداد یه احمق عوضیه, و حالا مطمئن شدم درست فکر میکردم, رو سرم آوار شد, مقدادی که دو پله رو یکی میکنه برای چی بوده ؟ برای یه دختر ؟ برای بوسیدن یه دختر ؟ یعنی مقداد من خودشو انقدر اورده بوده پایین؟کاری ندارم بوسه مجازه یا واقعیت , بوسه کنایست یا استعاره, من فقط از یه دلیل بدم میاد, یه دلیل برای یه اتفاق زیاده؛ اونم برا همچی اتفاقی , خیلی وقتا به خودم میگفتم : فلانی , برو کمک مقداد , برو تو کنه وجودش , درش بیار از مشکلاتت, اما هیچ وقت راهم ندادی , نمیدونم چرا, اما الان میدونم, و ناراحتم که میدونم و حالم بهم میخوره که میدونم و میخوام فریاد بزنم که میدونم, مقداد( با فریاد بخون) به خودت نیا, بزار همون مقداد بچه بمونی , بزار همونی بمونی که شدی , مقداد قدیم رو دیگه نیمشه ساخت, مقداد قدیم شکست, این جوری نمیشه ساختش, با یه پست و یه حرف و یه تصمیم, بسپرش دست یکی دیگه, کار خودت نیست, بخدا میترسم موقع ساختنش گند بزنی و یه آش شلم شوروای دیگه تحویل دبی , یه مقدادی که مثه هیچ کس نیست, اما رفیق , یادت باشه, همیشه میتونی به بعضی ها اعتماد کنی , فقط باید بری جلو , ازشون عذر بخوای بابت دروغات و بعد مطمئن باش بهت میگن : یا علی
در ضمن اینم فراموش نکن : کسی که تو رو ترک کرده ضرر کرده نه تو
و باز یادت باشه : من دوست دارم ...

سلام دوست جونی
منم خوبم
چه خبر؟
دوست من زحمت کشیده کلی کامنت گذاشته
عرضم به حضورتون که این کلیدش خراب شده بود نمی تونستم راهت بدم خودمم مونده بود تو.همه پنجره ها هم کیپ شده بود داشتم از هواکش توالت(اینجا شو با حالت تهوع بخون) نفس می کشیدم.
اونجا که گفتی موقع ساختنش گند بزنی تحت تاثیر قرارم داد.از خودت بود؟
اکی قبول کردم حرفاتو .
حالا اون دوغو بده تا یه جوک لری واست تعریف کنم
(سعی کردم با این پیش فرض که نمی دونم کی کامنت گذاشته جواب بدم)

ساناز یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:45

نه تو می مانی
نه اندوه
ونه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت...
لحظه ها عریانند
گنجه دیروزت پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا
همه؛ای کاش ای کاش...
ظرف این لحظه و لیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
من و تو رهگذریم...

بعد من یه اخلاقی دارم فک می کنم هر کی هر چی میگه مال خودشه
بعد یه گوگل سرچ می کنم.

===
دقیقا همینه
ادبا میگن این نیز بگذرد
ما میگیم به چرخ چپ ماشین همسایه تون بگیرین

انسان سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:16

زندگی ساده نیست که یا این جوری باشی یا اون جوری باید شخصیت های مختلفو قاطی کرد. یه روز باید بچه بود یه روز فیلسوف یه روز بقیه رو خوشحال کرد یه روز به قیمت ناراحتی دیگران خودت خوشحال باشی. فقط یه چیزه که باید همیشه باشه و اونم تفکره اینو نمیشه تعطیل کرد تو از زندگیت و از همه عقب میفتی. مگه ما چقدر عمر می کنیم بخواهیم نصفشو لج کنیم و به هیچی فکر نکنیم.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:44

رها جمعه 9 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:32

بگویید به تخم چپتان
دنیای به این تخمی جناب مقدادخان مسلمان عقلگرا
اینجاهم همه افسردگی قی می کنند
گوهی شده این وبلاگستان
حالا شماحساب کنیداگراین منجلاب بلاگستان درروزنامه هامنتشرمیشدچه گندی جامعه رامی گرفت
ازاین که هست گوه ترمیشد
شماهم تا کچل کامل نشدی آدم کامل شو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد