اومانیسم گاوی!

در پایه گذاری هر مکتبی نخستین نکته،تصور بانی آن نسبت به عامه مردم است.

به قول ولتر:مردم گاوند و آنچه به آن احتیاج دارند یوغ و سیخک و علوفه است یا به قول هابز:مردم خود تک تک آگاه ترین کسان به وضع خودند

شک نیست حتی امروزه که فردگرایی مجالی گسترده برای رشد آگاهی های فردی گشوده است باز هم فهم عموم مردم از مسائل بسیار سطحی و احمقانه است.ولی باید دانست که قرار دادن این پیش فرض در اصول خطرناک ترین نتایج را به دنبال دارد.چون این نتیجه را به دنبال می آورد که ما باید به زور مردم را به سمت خوشبختی که خودشان نمی فهمند و ما می دانیم هدایت کنیم. 

 

زاده شدن اندیشمندان خطرناکی مثل روسو و روبسپیر و حکمران های ظالمی مثل هیتلر،موسولینی همه به این پیش فرض استوار بود. 

برای فرار از این موضوع ناچاریم به نوعی نسبی گرایی اعتقاد داشته باشیم.نسبی گرایی که بومیان وحشی آفریقا و مردم عراق را همان قدر نزدیک به حقیقت می داند که فلاسفه فرانسوی،بطوریکه ما نه حق داریم برایشان دموکراسی صادر کنیم نه اندیشه های مدرن 

 

باید پذیرفت مردم گاوند ولی آنقدر محترمند که ما به خودمان باورانده ایم که ارزش گاوها از انسان ها بالاتر است

نظرات 41 + ارسال نظر
مقداد یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:52

در واقع ارزش ذاتی بی نهایتی که برای دات انسان و بالواقع اومانیسم و آزادی های فردی قائلیم به ما اجازه نمی دهد جز از راه فعالیت مدنی و بالابردن سطح آگاهی کاری کنیم
باید بپذیریم همه یک رای هم وزن در تمام مسائل در جامعه داریم هیچ کس نمی تواند قیم مردم بشود تا آنها را به خوشبختی هل بدهد چه فلاسفه ُچه متکلمان

من اومانیسم را آنقدر باارزش می دانم که حتی برای گاوها هم آن را می پذیرم

جوان یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 http://javan.blogsky.com

با سلام باید بگویم که اصلا نوشته ی شما را نپسندیدم چون به هیچ وجه مردم را گاو نمی دانم، و آزادی را نه راهی برای بیان حقیقت بلکه عین زندگی می بینم!

البته من هم به رویشان نمی آورم!
هر کس با من برخورد دارد می گوید تو زیادی برای مردم عامه ارزش قائلی
گاو بودنشان بحثی میان خودمان است

هانیه کرمی یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:11 http://arnavaz.net

هیتلر هیچم بد نبود..
من واقعا دوسش دارم..
چون به حدی به ارمانش پایبند بود که حتی حاضر به خودکشی شد اما نزاشت کسی تسلیمش کنه و زیر شکنجه مجبور شه حرفش رو عوض کنه...
اصلاح نژادیش رو هم قبول داشتم حتی...
اونجوری حداقل میشد گفت تعصب داره رو نژاد خودش...
بهتر از تعصب رو عرب زدگیه ...
واسه همین بازم دوسش دارم...
خودت مقایسه کن مرگی که هیتلر داشت در اوج سختی و محاصره و اینا...
و ببین اقا چجوری خواهد مرد...
حتی مرگ اینها هم زمین تا اسمون فرق خواهد داشت...
اون انقدر مغرور بود و به نظرش ایمان داشت که خودش رو بکشه..
این انقدر ضعیفه که همه رو کشت تا خودش همچنان به جا بمونه..
منتظرم ببینم عزرائیل چه خواهد کرد..
عزرائیل هم دوس دارم ... چون با شیطونیام صد دفعه تا دم مرگ رفتم و اومدم اما هنوزم اینجام..چیزی که اگه یک صدم ثانیه دیرتر عکس العمل نشون میدادم مرده بودم...
واسه همین صمیمی ام باهاش... میدونم روم رو زمین نمیندازه : دی


از اونجایی که ادم رکی هستم بزار یه چیزی رو رک بهت بگم:
چون راحت جواب نظر رو میدی و رودرواسی نداری بهم مزه میده واست نظر میزارم... چون از سانسور بدم میاد...


من هم اعتقاد دارم هیتلر بد نبود
و همچنین اعتقاد دارم هیتلر شکست نخورد
ولی اصلاح نژادیش رو قبول ندارم
واسه همین بهش میگم نژاد پرست!
یعنی شما هم؟
ا
==
بله تفاوت ها زیاد است.مهم ترینش این که هیتلر متفکر بود
نبرد من را باید خواند تا فهمید با چه آدم بزرگی طرف هستیم
اما شباهت این دو این است که هر دو می خواستند با گاوهایی طرف باشند که هدایتشان کنند
==
صد دفعه؟
به قول خودتون چه جالبناک!
==
لطف دارین،بله رودرواسی ندارم،عادتمه خودم ویژگی های + و - خودم رو میگم
ویژگی من که بیشتر برام مشکل درست میکنه یکیش اینه
ادبیاتم در جمع پسران و جمع عمومی و حتی صحبت با بزرگترین آدم ها تغییری نمی کنه
واسه همین من تو خوابگاه پاستوریزه به نظر میام
تو جمع عمومی عادی و تو جمع های محترمانه بی ادب
==
برای من هم ادبیات شما بسیار آشنا جلوه می کند
عادت دارم متن ها(از جمله اس ام اس و میل و ...) را با صدای کسی که فرستاده بخوانم
من صدای شما را نشنیده ام ولی انگار می دانم صدایتان چگونه است
کامنت هایتان را با صدای خودتان می خوانم!

ستاریان یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:31

سلام
با عرض پوزش از آقا مقداد برای ادامه بحث من با آقا امید در این وبلاگ
نیمه شب دیشب یکی از دوستان اس ام اسی مرا از جواب درج شده ی آقا امید با خبر کرد . من غروب ها به بعد به اینترنت دسترسی دارم اما مشتاق بودم بدانم جواب ایشان چه بوده و با وجود اینکه به دوستم گفتم هر چه نوشته باشد یا جواب نمی دهم و یا در یکی دو جمله جواب ، بحث را خاتمه خواهم داد. حدود هشت صبح مراجعه کردم و مطلب ایشان را خواندم و جواب فعلی را هم الان ارسال می کنم امیدوارم ایشان نیز به جوابگویی خود تا حد ممکن سرعت ببخشند.
این فاصله افتادنهای مکرر در بحث که از سوی آقا امید اتفاق می افتد و به فاصله ی یک هفته ده روز بعد از طرح مطالبی به یکباره حضور پیدا می کنند و مجددا با ابرام و اصرار مختص به خود و با حّدت و شدتی بیشتر و لجوجانه بدیهیاتی را منکر می شوند؛ گاهی موجب می شود که با ادامه ی بحث و نتیجه بخش بودن آن کما فی السابق به دیده ی تردید نگاه کرده و گاهی به انصراف از آن راغب شوم. اما ظاهرا تمام مساعی ایشان نیز چنین هدفی را نشانه گرفته است پس علیرغم آنچه به دوستم گفتم، تمام کوششم را خواهم کرد ، که کذب ، جای حقیقت را اشغال نکند و دروغ ، راست را نپوشاند ، به همین جهت مطالبی را در جواب به ایشان عرض می کنم.
ایشان در دو کامنت اول که اخیرا نوشته اند مکررا سوالی را تکرار کرده اند که من چند بار پاسخ گفته ام و در همانجا بحث در خصوص استعمار و دلیل عقب ماندگی ما و به طور کلی وارد شدن در دلایل ظهور و افول تمدنهارا منوط به عبور از این بحث کردم. زیرا معتقدم متفرق کردن بحث با این روحیه ی حقیقت ستیز ایشان نه تنها به روند آن کمک نخواهد کرد بلکه موجبات بلبشو و آشفتگی بیشتر آن را فراهم می آورد. من همین جا قول می دهم که به همین بحثی که ایشان مصر به وارد شدن در ان هستند نیز در وقت مقتضی بپردازم. اما فعلا اجازه دهید اول برادری خود را ثابت کنیم بعد تقاضای ارث و میراث نماییم.
ایشان در مقدمه محورهای اصلی بحث را سه قسمت کرده و در قسمت اول فرمودند گزاره ی : " ایران کهنترین تمدن بشری است" اول موضوع مورد مناقشه است و سپس در ادامه از آخرین موضوع بحث را پی گرفته اند و البته قبل از آن فرموده اند: " مشکل من و آقای ستاریان گویا بیش از آنکه به عقیده و تحلیل مربوط باشد به آستیگماتیسم مربوط است ." بنده هم این حرف ایشان را قبول دارم و یکی از این نشانه های آستیگماتیسم که در بحث فعلی خوشبختانه به جای استفاده از جنون شوونیستی نشسته است را همین تقدم و تاخر کردن بحث می بینم.
در خصوص همین مورد اول بحث من به کّرات به ایشان و دیگر دوستان نشان دادم آنچه ایشان تمدن سه هزار ساله می خواند ، کاملا غلط است و مستندا بر طبق همان منابعی که ایشان معرفی کرده بود غلط بودن گزاره ی مورد قبول وی را به نمایش گذاشتم . اما نتیجه چه بود عدم پذیرش و انکار ان با اصراری بیشتر و ادعای آستگیمات بودن دید غو یا دور زدن بحث با وارد کردن ادعاهایی که در تمام موارد باید بحث شد برای چی برای عدم پذیرش مطلب ساده ای که بحثش پیشاپیش رفته است!
ببینید ایشان فرموده است:
« در زمینه ایران به قول شما ۹۰۰۰ ساله ، مطلبی که ؛نخستین آریایی‌هایی که به ایران آمدند شامل کاسی‌ها ، لولوبیان و گوتیان بودند: نقل کرده اید از ویکیپدیا هستند اما کاش قبل از نقل قسمتی که ؛محمذرضا؛ نامی با بی دقتی اضافه کرده است ، سری هم به لینک ؛آریاییها: ، ؛ماد؛ و ؛پارس ها؛ و یا حتی کاسی ها و لولوبیان و گوتیان می زدید !» و در ادامه دردمندانه گفته اند:
«متاسفانه هیچ مدرکی دال بر ؛آریایی ؛ بودن این اقوام در دست نیست و بالاعکس مثلا ؛خط؛ لولوبیان ؛اکدی؛ بوده است و در ضمن هیچکدام از این اقوام ۹۰۰۰ سال پیش مهاجرت نکرده اند چه برسد به آنکه ؛تمدن؛ تشکیل می دهند . شما که استاد خط شناسی هستید می دانید که زبان و خط یک قوم ناگهانی عوض نمی شود (تشابه بین سانسکریت و اوستایی) . آیا خطی که در جیرفت پیدا شده خط ایلامی است ؟ خط لولوبیان است ؟ خط آریایی است ؟ ...»

بدون وارد شدن در " بحث زبان " ( دلیلش را قبلا ذکر کرده ام) بنا به توصیه ی ایشان دوباره سری به لینکهای مورد اشاره ایشان بزنیم:

در پاراگراف اول مطلب مربوط به کاسی ها چنین نوشته است:
"کاسی ها در حدود هزاره سوم پیش از میلاد و پیش از آن از راه قفقاز وارد فلات ایران شدند. از نواحی آذربایجان و طالش عبور کردند و سپس در غرب و جنوب غربی دریای خزر اسکان نمودند و به تدریج به نواحی استان قزوین و همدان آمدند، نخستین بار همدان را ساختند و آن را آکسیان نام نهادند. سر انجام در هزاره دوم پیش از میلاد در نواحی جنوبی تر در لرستان، کوهستانهای شمالی جلگه شوش در لرستان و در حدود استان کرمانشاه در مرز شرقی سوبی گالایان (در حدود جنوب کرمانشاه) ساکن شدند. این منطقه تا پیش از ظهور آنها، در هزاره سوم ق.م بخشی از قلمرو کشور ایلام بوده‌است."
می بینید که 3000 سال پیش از میلاد و 2000 سال بعد از آن می شود به عبارتی 5000 سال قبل . این مربوط به کاسی هاست که ایشان دردمندانه نوشته است آریایی نبوده اند و آریاییها 3000 سال پیش به ایران آمده اند. کریشمن در خصوص نژاد آنان می گوید:"مطالعات مربوط به تاریخ طبیعی انسان در باره ی استخوانهای انسانی از قدیمترین سکنه ی واحدهای مذکور ، وجود نژاد کاملا متجانسی را نشان نمی دهد ، وتا آن جا که اطلاع داریم ، حتا نمی توانیم بگوییم که دو صورت مختلف انسان مستطیل الراس که در این نقاط دیده می شود متعاقب یکدیگر بوده اند یا ... " اما می نویسد:آنها در ایران می زیستند و 2000 سال پیش از میلاد کاسیها به بابل حمله بردند و متجاوز از پنج قرن بر آنجا تسلط داشتند. چون مبنای بحث ایشان آریایی = ایرانی و غیر اریایی = غیر ایرانی است . این قوم را نیز غیر ایرانی می پندارند.
اجازه بدهید بحثی را همین جا روشن کنیم: به گمان من شاید آنچه موجب اشتباه در برداشت ایشان از ایران و ایرانی بودن کرده همین تعریف است. ایشان گمان می کند چون ریشه نام ایران از آریایی گرفته شده پس وجود هر تمدنی پیش از نام گذاری ایران متعلق به ایران نیست!!
من می توان با مثالهایی موضوع را برای ایشان روشن کرد:
1- پس از قبول مسیحیت به عنوان دین رسمی روم از سوی کنستانتین و وقوع جنگهای در اروپا که منجر به از بین رفتن شهرها و به طور کلی مدنیت شد. زندگی اروپاییان در قلعه ها محدود گشت فرانسه هم از این قاعده مستثنا نیست آن زمان قوم غالب قوم گل بود و در نقشه های مربوط به آن دوره سرزمین فرانسه را به نام گل می بینیم . فرانکها بعدها مسبب نام گذاری فرانسه شدند حال آیا گلها را نباید فرانسوی دانست زیرا فرانکها بودند که این سرزمین را فرانسه نامیدند؟
2- در مصر پیش ازفتح این کشور توسط اعراب ، مصریان دارای تمدنی کهن و متعلق به قاره ی سیاه بودند آیا باید قائل به این شویم که مصریان را که امروز جزء اعراب محسوب می کنند به هیچ وجه وارث مصریان باستان نیستند زیرا بعد از اسلام تقریبا هیچ یک از مظاهر تمدنی و فرهنگی و زبانی ایشان باقی نمانده است و این ملت در تمام ابعاد تمدنی به ملتی متفاوت از قبل بدل شده است و تنها در رنگ پوست همچنان سیاه و بلکه قهوه ای است!!
3- در عهد تیمور اصفهان به کلی ویران شد و از سکنه ی آن اعم از انسان و حیوان حتا یکی باقی نماند . سکنه ی بعدی اصفهان را که بعدها به این شهر وارد شده و ساکن شدند را باید اصفهانی دانست یا ملتی را که قبلا ساکن بودند و بعد از حمله ی تیمور اثری از آثارشان نماند؟
4- مهاجرتهای فراوانی هم اکنون نیز در جهان شایع است. این مهاجرین که در جایی متوطن می شوند و ماندگار می گردند و با اختلاط نژادی و زبانی و فرهنگی جزوی از ملتی می گردند را همیشه باید مهجر خواند ؟ اصلا چگونه می توان خط حائلی بین ایشان و قبل از ایشان کشید؟
می بینید که مردمی که ساکن منطقه ای و یا سرزمینی هستند همواره دچار تغییر و تحول می شوند و جز در مواردی مثل جنگها که ملتب بر ملتی دیگر استیلا و چیرگی موقتی می یابند و بدون اختلاط نژادی و پس از مدتی به خروج از آن منطقه مجبور بوده اند . بقیه ی موارد جزو آن ملت محسوب می شوند. الان کسی در مورد امریکایی بودن امریکایی ها شک می کند؟ زیرا همه می دانیم که اقوام مهاجر اولیه همگی از نقاط دیگر عالم به آنجا رفته اند و البته سرخ پوستان محلی هم هنوز وجود دارند و اختلاط نؤادی های بسیاری صورت گرفته است. اما کیست که سرخ پوستان را امریکایی بداند؟ و یا ساکنین امریکایی را تا قبل از امریکوی ایتالیایی و نامگذاری امریکا براساس نام او امریکایی نداند؟
از تمدنهای دیگر و جاهای دیگر نیز می توان مثال آورد اما امیدوارم این مقدار کفایت کند.

خواهش می کنم
البته تقریبا هیچ کس را ندیدم در نهایت چنین بحثی بگوید من قانع شدم
و تسلیم نفر مقابل شود
ولی در خلال همین بحث ها هر دو طرف متوجه نکاتی می شوند هر چند به روی خودشان نیاورند

ستاریان یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:31

در همان ویکی پدیا در مدخل تاریخ پیش از اسلام چنین نوشته است:
"پیش از مهاجرت آریاییان به فلات ایران اقوامی با تمدنهای متفاوت در ایران می زیستند. سرزمین کنونی ایران بخشی از یک واحد جغرافیایی به نام فلات ایران[نجد ایران] است. .... ودر ادامه می نویسد: دوران نوسنگی با اهلی کردن گیاهان و حیوانات و شکل گیری نهایی روستاها همراه بود و تا هزاره پنجم قبل از میلاد ادامه یافت. در دوران نوسنگی بشر با ساخت سفال، ایجاد فضاهای معماری و ارتقاء سطح صنعت خود گامی دیگر در ترقی خود برداشت. یادگارهای دوره نوسنگی در ایران از محوطه‌هایی چون تپه سیلک در کاشان، چشمه علی تهران، تپه حصار دامغان، تپه گیان نهاوند، تپه باکون فارس، شهرستان سراب، گودین تپه و گوران و گنج دره در کرمانشاه و شوش در خوزستان و... بدست آمده‌است"
گیومه از من است و این اثبات وجود مدنیت در ایران پیش از ورود آریاییهاست.چنانچه می بینیم 5000 سال قبل از میلاد و 2000 سال بعد از میلاد می شود 7000 سال و نه 3000 سال قبل
گیومه از من است و این اثبات وجود مدنیت در ایران پیش از ورود آریاییهاست.

ستاریان یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:31

در خصوص ایلامیها از همان ویکی پدیا که جناب امید لینکش را گذاشته چنین می خوانیم:
ظهور دولت ایلام (۶۴۰ –۳۲۰۰) قبل از میلاد به عنوان اولین قدرت متمرکز در عرصه فلات ایران (جنوب غربی سرزمین کنونی ایران) آغازی بود برای تأثیر فکر، هنر و تمدن مردم فلات ایران بر سایر تمدن‌های اطراف همچون تمدن بین النهرین و مصر، ارتباطی که همیشه با کش و قوس‌های فراوانی همراه بود و گاهی باعث تسلط تمدنی بر تمدن دیگر می‌شد. بطوریکه امروزه می‌توان آثار تبادل فرهنگی دولت ایلام و سایر اقوام ساکن در کوهستان‌های فلات ایران همچون کاسی‌ها، لولوبیان، و اورارتو و... را در میان نقوش برجسته سومری‌ها، اکدی‌ها، آشوری‌ها، بابلی‌ها و... در بین النهرین و یا در میان آثار مکشوفه از شهرهای کهن شوش، انشان، دورانتیاش، نینوا، بابل و... مشاهده کرد هرچند در این دوران تمدنهای قدرتمند دیگری همچون تمدن جیرفت و یا تمدن سرزمین‌های جنوب شرقی ایران در شهر سوخته وجود داشته‌اند و به طور حتم بسیار قدرتمند بوده‌اند اما به دلیل نبود شناخت کافی از ارتباط آنها با سایر تمدن‌های همجوار صحبت هنوز زود است.
ایلامیان یا عیلامی‌ها اقوامی بودند که از هزاره چهارم پ. م. تا هزاره نخست پ. م.، بر بخش بزرگی از مناطق جنوب و غرب ایران فرمانروایی داشتند. بر حسب تقسیمات جغرافیای سیاسی امروز، ایلام باستان سرزمین‌های خوزستان، فارس، ایلام و بخش‌هایی از استان‌های بوشهر، کرمان، لرستان و کردستان را شامل می‌شد. آثار کشف شده تمدن ایلامیان، در شوش نمایانگر تمدن شهری قابل توجهی است. تمدن ایلامیان از راه دریایی و شهر سوخته در سیستان، با تمدن پیرامون رود سند هند و از راه شوش با تمدن سومر مربوط می‌شده‌است. ایلامیان نخستین مخترعان خط در ایران هستند.

چنانچه می بینید اینجا صحبت از دولت شده است که چندی قبل جناب امید وجود ملت و دولت را در ایران عهد پیش از تاریخ و عهد باستان بکلی منکر شده بودند ثانیا خط اختراع ایلامی هاست که ایرانی بوده اند و نه سومری ها که ایرانی نبوده اند و ثالثا 3200سال قبل از میلاد و 2000 سال بعد از میلاد می شود 5200 سال قبل و نه 3000 سال قبل

ستاریان یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:32

آنچه ایشان به آن ایراد وارد کرده اند این متن است:
"== مهاجرت آریائیان به ایران ==علیرضا
آریائیان، مردمانی از نژاد هند و اروپایی بودند که در شمال فلات ایران می‌زیستند. دلیل اصلی مهاجرت آنها مشخص نیست اما به نظر می‌رسد دشوار شدن شرایط آب و هوایی و کمبود چراگاه‌ها، از دلایل آن باشد. مهاجرت آریائیان به فلات ایران یک مهاجرت تدریجی بوده‌است که در پایان دوران نوسنگی (۷۰۰۰ سال پیش از میلاد) آغاز شد و تا ۴۰۰۰ پیش از میلاد ادامه داشته‌است."
این نوشتها منبعش را تاریخ ماد. ایگور میخائیلوویچ دیاکونوف. ترجمه کریم کشاورز، تهران: نشر امیرکبیر. تاریخ ایران باستان. دیاکونوف، میخائیل میخائیلوویچ. روحی ارباب. انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم ۱۳۸۰ - سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان، دکتر رکن الدین همایونفرخ، انتشارات اساطیر.- کمرون، جرج. ایران در سپیده دم تاریخ. ترجمه حسن انوشه. تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۹ - تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ا. آ. گرانتوسکی - م. آ. داندامایو، مترجم، کیخسرو کشاورزی، ناشر: مروارید ۱۳۸۵ - تاریخ ایران از عهد باستان تا قرن ۱۸، پیگولووسکایا، ترجمه کریم کشاورز، تهران، ۱۳۵۳ - تاریخ تمدن جهان باستان : وبسایت تاریخ ما به قلم انی کاظمی ذکر کرده است.
وبکلی با ادعای قاطبه ی تاریخ نویسان مورد اشاره ی آقا امید متضاد است
در ذیل مدخل آریاییها چنین می خوانیم:
یکی از این دیدگاه‌ها می‌گوید که آریاییان نزدیک به هشت‌هزار سال پیش در جنوب سیبری و در اطراف دریاچهٔ آرال می‌زیستند که با مهاجرتی که به سوی جنوب داشتند بخشی به هند و افغانستان و بخشی نیز به طرف کوه‌های قفقاز حرکت کرده‌اند که قوم‌های ماد و پارس از کوه‌ها گذشتند و در اطراف دریاچهٔ ارومیه ماندگار شدند و بخش دیگری به سمت اروپا حرکت کردند. دیگر دیدگاه‌ها آناتولی؛آذرآبادگان؛قفقاز و... را خاستگاه نخست این قوم می‌داند. تازه‌ترین دیدگاه را در این باره جهانشاه درخشانی طرح کرده‌است. وی خاستگاه این قوم را بستر کنونی خلیج فارس می‌داند که در دوران یخبندان بی آب بوده و پس از بالا آمدن آبهای دریای آزاد آریاییان، به تدریج به فلات ایران و پهنه‌های میانرودان تا فلسطین کوچ کرده‌اند و تمدن‌های آغازین آن سرزمین‌ها را بنیاد گذارده‌اند. بر پایهٔ همین دیدگاه پهنه‌های شمالی نمی‌توانسته‌اند خاستگاه آریاییان بوده باشند زیرا هوای سرد دوران یخبندان امکان زیست در آن مناطق را نمی‌داده‌است.
می بینیم که گرچه در خصوص خاستگاه این قوم مناقشه شده اما در تاریخش مناقشه ای ذکر نشده است و تاریخ آن را 8000 سال پیش خوانده است و نه 3000 سال پیش

ستاریان یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:32

در خصوص خود آریا قبلا چنین نوشته است:
آریا (سانسکریت: آ-ریا āˊrya، ایرانی باستانی: اَریا arya، پارسی باستانی: اَرییا ariya، اوستایی: اَئیرییا airiia)[۱]، نامی است که نیاکان مشترک اقوام ایرانی و هندی (مردمان شمال هند) (آنان که به زبان‌های هند و ایرانی سخن می‌گفتند) خود را بدان معرفی می‌کردند و آن را به معنی شریف، اصیل و آزاده دانسته‌اند. کسی که وابسته و از تبار قوم آریا باشد آریایی، آرین یا آریان می‌نامند.
تنها مورد کاربرد مجاز اصطلاح آریایی درباره اقوامی است که در ازمنه باستانی خود، خویشتن را آریا می‌نامیدند. هندیان و ایرانیان و مادها و سکایان و آلان‌ها و اقوام ایرانی زبان آسیای میانه خود را آریا می خواندند. [۲]
در مدخل تاریخ ایران پیش از آریایی‌ها در ذیل شهرنشینی چنین نوشته است:
شهرنشینی، شهر به مفهوم اخصّ آن از اواخر هزاره چهارم پ.م. و خصوصاً هزاره سوم پ.م. در ایران موجودیت یافت. شهر شوش یکی از قدیمیترین (۴۰۰۰ سال پ. م.) سکونتگاههای شناخته شدهٔ منطقه‌است. شهرهای مهم ایران در هزاره سوم پ.م. عبارت‌اند از: تپه حسنلو و هفتوان تپه در آذربایجان ـ تمدن تپه سیلک (در کاشان) ـ تپه‌حصارِ در دامغان ـ تپه گیان نهاوند، ـ گودین، کنگاور ـ شاه‌تپه و تورنگ تپه گرگان ـ تپه قبرستان بویین زهرای قزوین ـ شوش، خوزستان ـ تمدن جیرفت، تپه یحیی و شهداد، کرمان ـ ملیان، فارس ـ شهر سوخته در زابل.
می بینید که در اینجا نیز تمدن ایرانی به معنای مدنیت و شهرنشینی ایرانی را متعلق به 4000 سال پیش از میلاد می خواند که با 2000 سال بعد از میلاد جمع کنیم عدد 6000 سال قبل به دست می آید و نه 3000 یال ادعایی جناب امید.
در ادامه وقتی به ایلامیها و یا عیلامیها می رسد چنین می نویسد:
ایلامیان یا عیلامی‌ها مجموعه اقوامی بودند که از هزاره چهارم پ. م. تا هزاره نخست پ. م.، بر بخش بزرگی از مناطق جنوب غربی پشتهٔ ایران فرمانروایی داشتند.
آنطور که از اسناد و کتیبه‌های آشوری برمی آید عیلام نامی است که آشوریان بر این سرزمین نهاده‌اند خود آنها سرزمینشان را انشان می‌نامیدند و در کتیبه‌های هخامنشی هم به کرّات از همین نام استفاده شده‌است. بر حسب تقسیمات جغرافیای سیاسی امروز، ایلام باستان سرزمین‌های خوزستان، فارس، ایلام و بخش‌هایی از استان‌های بوشهر، کرمان، لرستان و کردستان را شامل می‌شد.
در اینجا نیز می بینیم که اولا ایلامیها از هزاره ی چهارم پیش از میلاد در ایران زندگی می کرده اند و برخلاف تصور جناب امید ایرانی بوده اند و اتفاقا نام خود را انشان می خوانده اند که کوروش خود را از نسل آنان می داند حال چگونه است که جناب امید اولا ایلامیها را ایرانی نمی داند و در ثانی چون حود چنین نمی داند این نظرش را به قاطبه ی تاریخ نویسان تسری می دهد و از قول ایشان ادعایی به این بزرگی را که بکلی دروغ است را راست می نمایاند و بعد هم که به او به طور جد تذکر می دهم دردمندانه دید مرا استیگمات می خواند. آیا سزاست که من به اساس ایشان شک کرده و وی را نابینا بخوانم!؟
آیا شما در متنهای قبلی و بعدی که می آورم با این مطلب تنافر و تضادی می بینید؟ اگر می بینید به من هم نشان دهید و اگر شما هم نمی بینید به جناب امید این نابینایی را گوشزد کنید و یا لااقل تذکر دهید که این چشمان ایشان است که استیگمات است!
در ادامه ببینیم جناب امید در دردمندی محق هستند و یاخیر ؟

ستاریان یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:33

در ادامه در قسمت ورود آریاییان در همین مدخل چنین نوشته است:
مهاجرت آریائیان به فلات ایران یک مهاجرت تدریجی بوده و در دوره‌های مختلفی صورت گرفته‌است که در پایان دوران نوسنگی (۷۰۰۰ سال پ.م.) آغاز شد و تا ۴۰۰۰ پ.م. ادامه داشته‌است. آریاییان ساکن سرزمین‌هایی هستند که از دورترین مرزهای شرقی هندوستان تا اروپا امتداد دارد. به همین جهت به آنان نژاد هندو-اروپایی گفته می‌شود.
نخستین آریایی‌هایی که به ایران آمدند شامل کاسی‌ها (کانتوها ـ کاشی‌ها)، لولوبیان و گوتیان بودند. کاسی‌ها تمدنی را پایه گذاری کردند که امروزه ما آن را بنام تمدن تپه سیلک می‌شناسیم. لولوبیان و گوتیان نیز در زاگرس مرکزی اقامت گزیدند که بعدها با آمدن مادها بخشی از آنها شدند. سه گروه بزرگ آریایی به ایران آمدند و هر یک در قسمتی از ایران سکنی گزیدند: مادها در شمال غربی ایران، پارس‌ها در قسمت جنوبی و پارت‌ها در حدود خراسان امروزی. نخستین دسته از آریاییان که در نواحی غرب ایران موفق به تشکیل حکومت شد، قوم ماد بود. پارس‌ها، قوم دیگر آریایی، ابتدا در نواحی شمال و غرب ایران ساکن شدند و سپس به تدریج به سوی جنوب کوچ کردند. پارس‌ها شاهنشاهی هخامنشیان را بر پا کردند. پارت‌ها، دیگر قوم آریایی، ابتدا در نواحی شرقی حدود ماورالنهر می‌زیستند. آنان موفق به تشکیل شاهنشاهی اشکانی شدند.
تورانی‌ها و سکاها نیز از اقوام آریایی بودند که از سوی شمال به سرزمین ایران وارد شدند. این اقوام تمدنی پایین تر از دیگر اقوام آریایی داشتند. دسته‌ای از سکاها که از راه قفقاز به داخل ایران راه یافتند، ابتدادردامنه کوههای زاگرس جای گرفتند. اما بعدها به سکستان رفتند و آن سرزمین را به کانون تمدنی بزرگ، (شهر سوخته زابل) بدل ساختند. بیشتر افسانه‌های شاهنامه، درمیان قوم سکا و سرزمین ایشان که سکستان و بعدها سیستان خوانده شد اتفاق افتاده‌است.
شما را شرافت انسانی تان کجای این نوشته ها مدعای ایشان را ثابت می کند که چنین با پر رویی مرا با دیدی استیگمات می خواند!؟
خب به نوشته های پیشینی که من نقل کردم مراجعه کنیم من در آنجا چه نوشتم:
در کتاب تاریخ ایران و جهان جلد اول سال دوم متوسطه رشته ادبیات و علوم انسانی ص 39 چاپ سال 1388چنین می خوانیم:
باستان شناسان با کشف آثار (ظروف ، ابزار ، بناها ) دریافته اند که فلات ایران از دیرباز محل سکونت اقوامی بوده که مراحل گوناگون زندگی را طی سده های مختلف سپری کرده اند. این اقوام ، همانند دیگر ساکنان اولیه ی کره ی زمین ، ابزارشان از سنگ و چوب ساخته می شد و در غار زندگی می کردند. سپس مرحله ی کوچ نشینی را پشت سر گذاشتند ، با کشاورزی آشنا شدند و«««« در حدود 9000 سال پیش ساکن شدند ، روستاها را ایجاد کردند و وارد مرحله ی تولید غذا شدند . اقوام بومی ایران ، همانند دیگر تمدنها با همسایگان خود روابط بازرگانی داشته اند و و از اعتقادات خاصی برخوردار بوده اند»»»»
در ادامه«« اقوام ایرانی»» را چنین برشمرده است:
لولویی ساکن در بخش وسیعی از بالای رودخانه ی دیاله تا دریاچه ی ارومیه مربوط به هزاره ی دوم قبل از میلاد – دامدار- نبرد طولانی با حکومتهای میان دورود
گوتی مجاور لولویی – آذربایجان و کردستان هزاره ی دوم قبل از میلاد- دامدار- نبرد با میان دورود
کاسی (کاشی) دامنه های زاگرس محل استقرار این قوم قبل از زاگرس احتمالا منطقه ی جنوب غربی دریای خزر بوده است. مربوط به هزاره ی سوم قبل از میلاد – دامدار- در گل نوشته های آشوری محل استقرار کاسی ها را کار کاسی (نام اولیه ی همدان ) یعنی شهر کاسیان می خواندند . کاسی ها به وسیله ی ایلامی ها منقرض شدند.
مانّایی آذربایجان کنونی هزاره ی اول قبل از میلاد – دامدار – کشاورز- اولین اتحادیه علیه آشورذ را بوجود آوردند آثارشان در سه منطقه ی زیویه (54 کیلومتری جنوب شرقی سقز) حسنلو ( 9 کیلومتری شمال شرقی نقده) و قلایچی ( حومه ی بوکان ) به دست آمده است( آثار مانّایی از نظر پیشرفت های فرهنگ و تمدن فلات ایران به خصوص مادها نقش تعیین کننده ای داشته و در مقابل حملات آشور جزو متحدین ماد بودند.
در انتها گفته است:
«««« برخی به اشتباه آغاز تاریخ ایران را از زمان مهاجرت آریایی ها می دانند . در حالی که امروزه معلوم شده است . قبل از مهاجرت آریایی ها به ایران اقوام مختلفی در این سرزمین می زیسته اند و از حیث تمدن و فرهنگ پیشرفتهایی کرده بودند.»»»»
پس چنانچه می بینیم تمام یافته های باستانشناسی ما مربوط به اقوام ایرانی و مربوط به تمدن ایرانی ها است
این موضع رسمی متخصصان تاریخ کشور ماست که در مدارس سراسر کشور ما هم اکنون تدریس می شود

ستاریان یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:34

تاکیدات همگی مربوط به همان کامنت قبلی است و نه مربوط به کامنت فعلی . اما ظاهرا ایشان به این تاکیدات وقعی ننهاده و بر اساس همان استیگماتیسمی که ابتدای بحث اقرار به آن کرده اند این تاکیدات را ندیده اند. همانطور که می بینید در اینجا من هرگز نگفته ام که : " نخستین آریایی‌هایی که به ایران آمدند شامل کاسی‌ها ، لولوبیان و گوتیان بودند"

خود آقا امید هم چنین نوشته اند: در زمینه ایران به قول شما ۹۰۰۰ ساله ، مطلبی که ؛نخستین آریایی‌هایی که به ایران آمدند شامل کاسی‌ها ، لولوبیان و گوتیان بودند: نقل کرده اید از ویکیپدیا هستند اما کاش قبل از نقل قسمتی که ؛محمذرضا؛ نامی با بی دقتی اضافه کرده است ، سری هم به لینک ؛آریاییها: ، ؛ماد؛ و ؛پارس ها؛ و یا حتی کاسی ها و لولوبیان و گوتیان می زدید !
من نقل کرده بودم:
نخستین آریایی‌هایی که به ایران آمدند شامل کاسی‌ها (کانتوها ـ کاشی‌ها)، لولوبیان و گوتیان بودند. کاسی‌ها تمدنی را پایه گذاری کردند که امروزه ما آن را بنام تمدن تپه سیلک می‌شناسیم. لولوبیان و گوتیان نیز در زاگرس مرکزی اقامت گزیدند که بعدها با آمدن مادها بخشی از آنها شدند. در حدود ۵۰۰۰ سال پیش از میلاد، مهاجرت بزرگ آریائیان به ایران آغاز شد و سه گروه بزرگ آریایی به ایران آمدند و هر یک در قسمتی از ایران سکنی گزیدند: مادها در شمال غربی ایران، پارس‌ها در قسمت جنوبی و پارت‌ها در حدود خراسان امروزی.

اولا این لینک نوشته ی آقای محمد رضا نامی جزء خود نوشته های ویکی پدیا است که خود ایشان لینکش را گذاشته بود. ثانیا مگر اساسا بحث ما بر سر این بود که تمدن بوجود آمده در ایران متعلق به آریاییان است؟ من کجا چنین ادعایی کرده ام؟ من از اول می گفتم پیش از آریاییها در ایران تمدن وجود داشته و به وجود امدن تمدن در ایران مربوط به آریایی ها نیست به اولین کامنت من مراجعه کنید در انجا من چنین نوشته بودم:
بر خلاف تصور جناب امید بسیار پیش از آنزمان که مصریان اهرام مصر را می ساختند و فرعون را می پرستیدند ایرانیان تمدن داشتند وشهرنشین بودند
و در ادامه همان بحث نیز اتفاقا من ابتدائا گفته بودم که قبل از ورود آریاییان در ایران تمدن وجود داشته است و قبل از نقل مطلب از آقای محمدرضا نامی هم از کتاب تاریخ ایران که هم اکنون در مدارس تدریس می شود چنین ادعایی را به اثبات رساندم و هم پیشتر به کتاب تاریخ ایران نوشته ی کریشمن ترجمه ی دکتر محمد معین ارجاع دادم و از قول ایشان نوشتم: "در عهدی که می توان بین 10000 سال تا 15000 سال قبل از میلاد قرار داد، تغییر تدریجی آب و هوا صورت گرفت عهد بارانی از بین رفت و...... در این عهد ، انسان پیش از تاریخ که بیشتر در نجد ایران می زیست***( توجه کنید و دوباره بخوانید)" و سعی کردم با تاکید به ایشان نشان دهم که بیشتر انسان پیش از تاریخ، در ایران می زیسته است. البته آقا امید به همین تاکید من نیز التفات نشان نداده و تمسخر فرمودند که من ندیده گرفتم.
در همین کتاب آقای کریشمن که از باستانشناسان به نام فرانسوی است هم اگر دسترسی داشته باشید مطالبی در راستای تایید انچه در مدارس ما تدریس می شود خواهید یافت و از آنجا که دسترسی به کتاب برای همه مقدور نیست ، خواندن آنچه در نت موجود است مثل ویکی پدیا و ارجاعات آن به ما کاملا نشان می دهد که نه تنها قاطبه ی تاریخ نویسان حاضر نیستند مدعای آقا امید را تایید کنند بلکه حتا یک تاریخ نویس نیز چنین نگفته است که وی از جانب ایشان مدعی است. ببینید ایشان چه فرموده بود:

"طبق نظر قاطبه مورخان و باستان شناسان "آریایی ها" حدود 3000 سال پیش از نواحی شمالی وارد ایران شده اند . مادها و هخامنشیان دو قوم آریایی بوده اند . عیلامی ها و آشوری ها و بابلی ها آن موقع داری تمدن(مدنیت = شهرنشینی) بوده اند و آریایی نبوده اند. تمدن این اقوام (نه لزوما نژاد آنان) منقرض شده است "
من چنین نوشتم:
من از ایشان درخواست میکنم این قاطبه ی تاریخ نویسان پیشکش ایشان یک منبع معتبر معرفی کنند که چنین گفته باشد.

ایشان لینک های مربوط به ویکی پدیا را نقل کرد که از خلال آن نیز بطلان ادعای ایشان را نشان دادم. در کجای لینکهایی که ایشان معرفی کرده گفته است آراییها 3000 هزار سال پیش به ایران آمدند . بله این عقیده ای بود که زمانی در تاریخ رواج داشت اما امروز کسی به آن معتقد نیست و بهتر است جناب امید نیز ضمن مطلع شدن از موضوع به ویرایش پیش فرضهای غلط خود اقدام کند و حقیقت موجود را بپذیرد.

ستاریان یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:34

در آخر این بحث به این نوشته از کتاب تاریخ ایران نوشته ی کریشمن ترجمه دکتر محمد معین 42 نیز توجه کنید که چنین نوشته است:
"....جانورانی که در کوهها می زیستند ، به سمت چمنزارهایی که تازه پدید آمده بود ، فرود آمدند ، انسان که بوسیله ی شکار ، زیست می کرد ، آنها را نعقیب نمود و در دشت اقامت گزید. از این عهد به بعد که تاریخ آن را می توان در حدود هزاره ی پنجم ق.م. قرار داد ، می توانیم پیشرفتی را که در تمدن مادی ساکنان نجد ایران رخ داده بی انقطاع تعقیب کنیم. این تمدن ، تابع تاثیرات مختلف به حسب محیط ، وضع طبیعی زمین ، آب و هوا ، تماس با ملل همسایه و هم چنین هجوم و مهاجرت بوده است. اما تغییرات ناشی شده را نمی توان این جا مورد مطالعه قرار داد ، در حقیقت هنوز غالب این امور بر ما مجهول است ، چه حتا امروز سراسر محوطه ی ایران از نظر تحقیقات باستانشناسی ، بکر و دست نخورده باقی مانده است.
قدیمترین محل سکونت بشری که در دشت شناخته شده "سیلک" نزدیک کاشان در جنوب تهران است که علایم سکونت اولیه ی انسان در این موضع در پایه ی تپه ای مصنوعی درست بر فراز خاک بکر یافته شده است"

چنانچه می بینید طبق قول آقای کریشمن ایران نه تنها از کهن ترین تمدنهای بشری بلکه رتبه ی کهن ترین تمدن
بشری را داراست .

ستاریان یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:35

من وارد تک تک مدعیات ایشان در مباحث بعدی فعلا وارد نمی شوم و فقط به چند مورد اشاره کرده و فعلا عبور می کنم:
در مورد سوال ایشان در خصوص استفن هاوکینگ در ادامه ی نقل قولی که ایشان از من آورده است من چنین نوشته بودم که کل آن از سوی آقا امید حذف شده و مجددا کوفتن بر طبل نادانی ادامه یافته که خب چرا جواب سوال مرا ندادی من نوشته بودم:
"اگر کسی می خواهد از دلیل این انکار غرب سر در بیاورد پیشنهاد می کنم به دو کتاب اسلام و غرب نوشته ی عطاءالله مهاجرانی و شرق شناسی نوشته ی ادوارد سعید مراجعه کند. من هم به تاریخ علم کمبریج استناد کرده و مطالبی نوشتم که ظاهرا ایشان حتا زحمت خواندنش را به خود نداده است.در آنجا به این انکار اشاره و دلایلش نشان دادم و همچنین در آن کامنت ثابت کردم که دانشمندان ما و نوشته های ایشان در ایتالیا ترجمه شد و از میان مخروبه های اروپای قرون وسطی کسانی با استفاده از همین ترجمه ها به یکباره دانشمند شدند!"
ایشان چه نوشته است:
گفتم : " هاوکینگ در کتاب مشهورش (تاریخچه کوتاهی از زمان) , موثر ترین نظرات در تاریخ تحول علم ستاره شناسی را از آن ارسطو , بطلمیوس , کپرنیک , کپلر , گالیله , نیوتن و انیشتین دانسته است " و تلویحا پرسیدم که چرا "صوفی رازی" در این لیست نیست ؟ هاوکینگ نادان بوده یا مغرض ؟

ایشان پاسخ های جالبی می دهد ,ابتدا می گوید" اطلاع داشته و یا نداشته و مغرض بوده و یا نبوده ، در اصل موضوع تفاوتی نمی کند " ! این یعنی من به سوال شما جواب نمی دهم ! می خواهم طفره برم ! نمی خواهم ملزومات عملی تئوریم را که به نادان بودن یا مغرض بودن اکثریت جامعه علمی جهان می انجامد بپذیرم ...

سپس استدلال جالبتری می کنند, می گویند : این که چیزی نیست ! در کتاب ترین خوان ذوان هم از صوفی رازی و کسان دیگری که من نام می برم , اثری نیست ! ... خوب , دیگر بدتر ! ... حکایت آن هموطنی است که در اتوبانی خلاف مسیر می رفت , وقتی خبر "حرکت یک ماشین در خلاف جهت اتوبان " را از رادیو شنید . با تاسف سری تکان داد که : یکی , دو تا نیستن که ! هزار تان ! ...

می فرمایند : ". اولا استیفن هاوکینگ دانشمند استروفیزیسین ( اختر فیزیک) است نه تاریخ نگار علم ، که بخواهد در مورد تاریخ علم و تاریخ نجوم هم بنویسد ! "
بعد هم به فروش بالا آن استناد کرده و افاضاتی فرموده است که ربطی به مطلب ندارد.
کتاب تاریخ علم کمبریج را هم بکلی نادیده گرفته و استنادات من به این کتاب که مختص تاریخ علم است را به هیچ انگاشته است تا فرض خویش را که من به سوال او جواب نداده ام را به پیش ببرد و ... خب این غرض ورزی است

می بینید ایشان انتظار دارد من دو کتاب یاد شده را در کامنت بیاورم و دلیل این غرض ورزی غرب و نادیده انگاشتن شرق را به طور مبسوط بگویم. البته به وقتش خواهم گفت و این حقیقت را نیز نشان خواهم داد ایشان البته بازهم نخوانده همچنان مفری پیدا کرده و مطلب دیگری را پیدا کرده و مورد سوال قرار خواهدداد. من هیچ گاه تا بتوانم به توهین و تحقیر روی نمی اورم مگر اینکه طرف مقابلم چنین کند و در این موارد نیز تا بتوانم نادیده می گیرم حتا در مواردی که اقدام به این کار بکنم به همان حدی که او اقدام کرده مقابله می کنم و نه بیشتر از ان. اما گویا چشم پوشی از مسخره گی و لودگی این توهم را برای اقا امید موجب شده که می تواند به چنین اقدام غلطی هر وقت خواست مبادرت ورزد زیرا اینبار هم مسخره کرده که مگر تو چه خوانده ای و آفرین که ... و از این مزخرفات. ببینید ایشان نوشته است:
"من که هیچگاه جرات نمی کنم , جمله ی را درباره "تمام شاخه های علم" بیان کنم . البته ایشان که بعضی مسائل برایشان "چنان آشکار است که احتیاجی به فحص و جستجو ندارد" خوب باید بتوانند از این کارها کنند ."
و در ادامه به طور طعن امیزی گفته اند:
"بنده تنها می توانم از صمیم قلب این موفقیت را به جناب ستاریان تبریک بگویم و استدعا کنم که نتایج تحقیقاتشان را منتشر سازند تا تشنگان "حقیقت" را سیراب گردند"
فعلا که به همین کار مشغولم و فکر می کنم دارم تشنه های حقیقتی را سیراب می کنم . اما متاسفم که شما تمایل به سراب دارید و به آب برای رفع عطش اعتقادی ندارید! خب ، در مورد شما باید بگویم اشتباه می کردم که اینطور فکر می کردم و ظاهرا موضوعاتی که برای من تبدیل به بدیهیات شده برای شما چنان تازه است که بکلی از آن بی خبر بوده اید آیا به عقیده ی دوستانی که این مطالب را می خوانند غلط بودن قدمت تاریخ 3000 ساله آشکار نیست ؟ آیا احتیاج به فحص و گفتگو داشت؟ این موضوع برای کسی که از آن بی خبر و جاهل است نه تنها جای بحث و گفتگو داشته و دارد بلکه باید گفت "هزار قطره اثر نکند بر سنگ خاره ای" و "یا میخ آهنین نرود بر سنگ!"
حالا که کار به اینجا کشید با وجود اینکه در سراسر عمرم هیچ گاه ادعایی نکرده ام و به لطف پروردگارم از این پس نیز ادعا نخواهم کرد اما در مقابل این دوست محترم مدعی هستم و عرض می کنم ، عزیز من. شما فعلا همین یک بحث را جواب بده ، من اگر عمر نوح هم داشته باشم، حاضرم تمام عمرم را صرف بحث با شما بکنم. شما چکار داری که من چه خوانده ام و چه نخوانده ام . اما همین جا قول می دهم به لطف خدای بزرگم ، اگر ستیزه جویی با حقیقت را کنار نگذاری ،در هر بحثی که پیش بکشی جهالت شما و عناد و ستیزه جویی شما را در آن بحث بوضوح به عموم نشان دهم

ستاریان یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:35

ممکن است برای بعضی از دوستان پیگیر بحث ، این سوال پیش اید که اینهمه قیل و قال بر سر یک چنین موضوعی به خاطر چیست؟ و اینکه به قول جناب امید که به تمسخر فرمودند گیریم که پدرت بود فاضل و.... این افتخار بگذشته بابت چیست؟ کاش سابقه ی بحثهای وبلاگم موجود بود و به شما نشان می دادم که در مقابل میترایست ها و مباهات کنندگان به نژاد آریایی و بالندگان به تاریخ گذشته چه مواضعی می گرفتم . من معتقدم چنانچه افتخار به گذشته به معنای عقب گرد به این گذشته باشد حرکتی ارتجاعی و محکوم است و همان زمان نادیده گرفتن و از اساس انکار کردن همین گذشته نیز ، به همان اندازه غلط و محکوم است.پس نه می توان گذشته را انکار کرد و نه می توان به گذشته برگشت و در آن زندگی کرد. گذشته ، فقط چراغ راه آینده است و وقتی که کسی پیدا می شود و لجوجانه تاریخ پر افتخار خود را از اساس منکر می شود و همزمان می رود و از تاریخ غرب ، بندکفش بستن یک غربی ، در عهدِ مباهات به داشتن شپش را ، به عنوان مظاهر تمدنی بزرگ آنان با جزییات ذکر می کند ، خب من هم مجبورم به وجود حقیقتی به اسم "ایران به عنوان کهن ترین تمدن بشری" که او منکر می شود اصرار ورزم. من که آن قدر غربزده و وامدار غرب نیستم که داشته و نداشته ی آنان را تبلیغ و از آنطرف تمام داشته های خود را انکار کنم!! من معتقدم پرچم تمدنی و پرچم علم نزد بشر دست به دست شده است و همه جا باید این دست به دست شدن را پذیرفت و انکار این حقیقت انکاری جاهلانه است و اگر کسی انکار میکند باعث تعجب می شود آیا برای شما تعجب آور نیست؟
من چند بار عرض کرده ام و بار دیگر می گویم " آینده متعلق به ملتی است که گذشته خویش را بشناسد" از این منظر ؛ شناخت تاریخ گذشته ی ما تنها راه ورود به آینده ای است که می تواند از آن ما باشد و انکار این گذشته راهی برای سد کردن آینده ی ما و کاری خیانت بار و نابخشودنی است
گذشته از این ، من این بحث را مدخلی می دانستم که بتوان در پی آن به موضوعات اساسی تر برسیم چون ایشان جا به جا ، به هر کجا وارد می شود دیانت متدینان را ، کور کورانه و فاقد مبنای علمی می خواند . من می خواستم در همان چیزی که ایشان خود را متبحر در آن می نامد به او ثابت کنم که علم در طول دین است و نه در عرض آن ، و به توسط ابزار علم بهتر می توان خدا را دید. اما زهی تصور غلط! چرا که وی هرگز اجازه ی خروج از این بحث را نخواهد داد حتا اگز دست او را گرفته و به هزاران سال پیش ببریم و تمام آنچه نوشته شده را به او نشان دهیم!
به تصور من باید سعی کنیم بیش و پیش از آنکه سعی به اثبات خود داشته باشیم در پی کسب حقیقت باشیم. واقعا تحیّر ، همه ی وجودم را گرفته است که چگونه کسانیکه ادعای نسبی گرایی دارند چنین مطلق اندیش و جزم نگر بار آمده اند که با وجود این روشنایی بسیار درخشان از حقیقت ، نه تنها آن را نمی بینند بلکه وقتی با سعی بلیغ می خواهیم این نور را نشان دهیم، خود را به ندیدن می زنند. با این وصف آیا وارد شدن در مباحث بعدی با فرض عقب نشینی محال ایشان از این موضع غلط ، بحث فرجامی شایسته و حقیقت جویانه خواهد داشت؟ من تازه می فهمم که منکرین خدا چرا نور حقیقت را نمی بینند. وقتی نتوان با این همه نقل قول تاریخ مجعول 3000 ساله ی مدعی ایشان را رد کرد و جناب امید چنین لجوجانه حاضر به پذیرش غلط بودن ادعای خود نیست چگونه انتظار دارد وارد در مباحثی شویم که ایشان متعمدانه سعی در افزودن به آن در هر بار کامنت گذاری دارد؟ ظاهرا ایشان میداند اگر گفت "الف" تا "یا" نیز باید بگوید و از همین ابتدا تصمیم به گفتن "الف" ندارد!
امیدوارم کسانیکهر ناظر بحث هستند به داوری بنشینند و این قسمت بحث را داوری کرده و حکم دهند ، شاید ایشان به حکم داده شده گردن نهد تا از آن عبور کرده و به بحث بعدی بپردازیم
طولانی شد با عذر خواهی بابت این مطول شدن ، واقعا شرمنده ام
باقی بقایتان

محمدرضا یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:57 http://www.mamrizzio2.blogspot.com/

حداقل این رو می دونم که امید هر چی باشه نسبی گرا نیست! پست آخرش هم اگر خوانده شود (که معمولا خوانده نمی شود) در نقد نسبی گرایی ست.

محمدرضا یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:09 http://www.mamrizzio2.blogspot.com/

در مورد پستت
«سبی گرایی که بومیان وحشی آفریقا و مردم عراق را همان قدر نزدیک به حقیقت می داند که فلاسفه فرانسوی،بطوریکه ما نه حق داریم برایشان دموکراسی صادر کنیم نه اندیشه های مدرن»
عجب!
دست شما درد نکند!
یعنی اگر دیدیم قبیله های آفریقایی فاجعه ای مثل روآندا را درست کردند بگوییم همان قدر حق با شماست که حق با اولاف پالمه در سوئد است؟!

فکر نمی کنم این مقدار نسبی گرایی را بتوان رادیکال نامید
ولی من آن را قبول دارم
باید بپذیریم که شاید اندیشه های مدرن ما همه خرافات باشد و اندیشه های مردم عامه روستایی که خرافات می نامیمش اصیل
==
بله

پدرام یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:18 http://www.raham.blogfa.com

اینکه نمی شود به زور کسانی را مدرن کرد درست... اما اینکه بومیان وحشی افریقا با مردم عراق با فلاسفه فرانسه به یک فاصله از حقیقت قرار دارند به نظر میرسد از استدلالی برخوردار نیست جانا!

اصوب نسبی گرایی است
کتاب تردید بابک احمدی گردآوری خوبی در این زمینه است

انسان دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:46

مردم را باید به سمت خوشبختی هدایت کرد نه با زور بلکه با دلیل با دل و احساس هر کسی را یک جور. اما این که هر کسی فکر کند دارد این کار را می کند مطمئنا درست نیست. مردم خود تشخیص می دهند چه کسی آن ها را به خوشبختی واقعی رهنمون می کند به نظر من مردم هم اگر بخواهند می فهمند ولی نمی خواهند نمی خواهند تفاوت آدم ها طبیعی است تو حق نداری کسی را گاو بدانی اگر آن بومی افریقا در ناف امریکا بود می شد فیلسوف و پزشک و دانشمند و شاعر و ...........داری خیلی تند میری داری از منطق دور می شی فکر کنم سوالات زیاد تو را سردرگم کرده که باعث شده انکار کنی و کم کم به فحاشی روی بیاوری و بشوی همان ظالمانی که خودت می گویی که البته من انقدر راحت در مورد دیگران قضاوت نمی کنم

بله اگر در آمریکا به دنیا می آمدچ
ولی حالا که نیامد گاو شد البتی گاوی که ارزشی بالاتر از انسان دارد

ستاریان دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:43

سلام
از ولتر خواندم که کسی از او پرسید که حکومت جمهوری بهتر است یا پادشاهی؟
او جواب گفت برای آن روستایی و کارگر بیچاره چه فرقی می کند که توسط یک شیر خورده شود و یا صد موش او را تکه تکه کرده و بخورند!
به عقیده ی من هم انواع حکومتها ، هیچ دردی از بشر درمان نمی کنند. اما در باره ی اومانیسم من مطلبی در وبلاگم نوشته بودم که امروز تصادفا در فلش مموری ام به آن برخوردم نقل آن شاید چون ارتباطی با مطلب شما دارد بد نباشد و شاید کسی را به فکر انداخت:
HUMANIST MANIFESTO I
First: Religious humanists regard the universe as self-existing and not created.
اول: اومانیستها اعتقاد دارند جهان خود به خود وجود داشته و آفریده نشده است
Second: Humanism believes that man is a part of nature and that he has emerged as the result of a continuous process.
دوم اومانیسم معتقد است که انسان بخشی از طبیعت است و از یکسری فرایندهای مستمر بوجود آمده است
Third: Holding an organic view of life, humanists find that the traditional dualism of mind and body must be rejected.
ودر بند ششم می گوید
Sixth: We are convinced that the time has passed for theism, deism, modernism, and the several varieties of "new thought."
ما معتقدیم که زمان خدا پرستی، خدا باوری؛ مدرنیسم، وانواع مختلف عقاید نو سپری شده است
اینها قسمتی از بیانیه ی اومانیستها در سال ۱۹۷۳ است که بیانیه ی مذکور مورد حمایت انجمن اومانیستهای امریکا نیر بود این بیانیه ۱۵ بند دارد علاقه مندان به سایت مراجعه کنند
آدرس بیانیه : http://www.jjnet.com/archives/documents/humanist.htm
حال آنکه بر طبق فلسفه ی اسلامی حدوث جهان ذاتی است و هم نظریه ی تکامل با سوالات بسیاری روبرو است
جهان در حال منبسط شدن است و انفجار بزرگ و یا همان بینگ بنگ( Bing Bang ) نشان از حدوث عالم دارد و در مورد تکامل زیست شناسی جدید نشان داده است که موجودات زنده حاصل شانس و قوانین ظبیعی نیستند بلکه در سیستمهای پیچیده ی هر ارگانیسم یک طرح هوشمندانه دیده می شود که مدرکی برای آفرینش می باشد
خلاصه ی قسمتی از کتاب فراماسونری جهانی اثر هارون یحیی مترجم دکتر سید داود میر ترابی
و طبق : http://www.armans.info/2008/11/08/2615.html????
روشن‌ترین تعریف را از اومانیسم حامیان آن ارائه داده‌اند. «کرلیس لامنت» از سخن‌پردازان برجسته اومانیسم می‌باشد. وی در کتاب فلسفه اومانیسم می‌نویسد:
[به طور خلاصه] اومانیسم معتقد است که طبیعت سراسر از حقیقت ساخته شده، که ماده و انرژی اساس جهان است و ماوراء الطبیعه وجود ندارد. غیرواقعی بودن ماوراء الطبیعه به این معناست که اولاً در سطح بشری، انسان‌ها دارای روح غیرمادی و جاودان نیستند،
اومانیسم(humanism) در فارسی به صورت اصالت انسان، انسان‌گرایی، انسان‌مداری ،آدمیت و خود بنیادی ترجمه شده است.
در تفکر یونان و اسطوره‌ای، خدا یا خدایان مدار تفکر هستند. در چنین تفکراتی انسان و جهان در ذیل محوریت خدا قرار دارند. یعنی اگر به انسان توجهی می‌شود ذیل خدا محوری به او توجه می‌شود. اما در تفکر جدید، بشرمداری قرار می‌گیرد و مبدأ و منشأ و غایت همه ارزش‌ها، بشر می‌شود. در واقع در دوران اومانیسم همان سنت پروتاگوراس اجرا می‌شود. پروتاگوراس، متفکر سوفسطایی متوفی به سال 460 قبل از میلاد و تقریباً هم دوره سقراط است، او عبارتی دارد که بیان روح اندیشه‌ی اومانیستی است. از نظر او «انسان مقیاس همه چیز است، هر آنچه که وجود دارد و هر آنچه که وجود ندارد»، این سخن جان کلام اومانیسم است. مارکس می‌گوید رادیکال بودن به معنای ریشه‌ای بودن است، اما برای انسان، ریشه همان انسان است. این رویکرد یک رویکرد اومانیستی است، یعنی انسان را موجودی قائم به خود فرض می‌کند که این موجود قائم به خود، هم محوریت و هم اصالت دارد، حتی اگر از خدا یا جهان بحث شود، درکنار انسان و اصالت انسان باید مطرح شود. بنابراین، توجه به انسان به عنوان در نظر گرفتن نیازهای انسان یا تلاش به منظور رشد انسان و احساس مسوولیت نسبت به انسان، اومانیسم است. اومانیسم یعنی اینکه شما هستی را به گونه‌ای تعریف کنید که انسان در این تعریف، میزان و معیار همه ارزش‌ها و امور پنداشته شود.
اومانیسم به بشر اصالتی می‌دهد که این اصالت در واقع جایگاه واقعی او در هستی است. در اندیشه اومانیستی، انسان قانونگذار است و به عنوان خدای هستی فرض می‌شود و آن خدای واقعی هستی فقط دارای شرط خالقیت می‌شود یعنی فقط دنبال خالق است و شأن ربوبیت از خدا گرفته نمی‌شود. به عبارتی دیگر ربوبیت زمین وطبیعت به انسان سپرده می‌شود.
حال چگونه اومانیستهای وطنی می خواهند القا کنند که اومانیسم معتقد به خداست و چه وچه ...

بخش اول حرفتان بیشتر از جنس دغدغه های مارکسیستی است
انواع حکومت ها هیچ دردی را دوا نمی کند یعنی مردم در وضع طبیعی رها شوند؟
==
ممنون بابت مطلبی که گذاشتید
واقعا ممنون
==
گفته اید:
انسان مقیاس همه چیز است، هر آنچه که وجود دارد و هر آنچه که وجود ندارد
بله می پذیرم
در واقع نقطه پرگار تئوئیزم روی خدا و نقطه پرگار اومانیسم روی انسان است
بله درست است
قبل تر ها شروع متن هایم می نوشتم به نام انسان که خدای زمین است
ولی رد متافیزیک به هیچ وجه شرط لازم اومانیسم نخواهد بود
در واقع دین حداقلی شده اصلا در این حوزه دخالتی نمی کند که باعث تخاصم شود
خدا در روزی زمین تمام اختیاراتش را به انسان سپرده است
با این فرض باز هم مشکلی هست
در واقع با حذف آفرینش زمین توسط خدا می توان به نوعی دئیسم معتقد بود

محمدرضا دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:02 http://www.mamrizzio2.blogspot.com/

سلام
بابک احمدی ده پانزده سال پیش این حرفها را زد آن موقعی که هنوز در سیاست سوسیال دموکرات بود و و در فلسفه ی علم تحت تاثیر پل فیرآبند بود. حاضرم شرط ببندم اگر همین الان با هم برویم نزدش نود درصد حرفهایش در کتاب تردید را قبول ندارد.
این باید و شایدها را با این نسبی گرایی چگونه می توان جمع کرد؟!
واقعا به این نتیجه رسیدی که این همه افزودن به رنج مردمان ارزشش برابر است با کم کردن از رنج مردمان؟!
چون ممکن است مدرنیته خرافات باشد و زمین مسطح باشد و مرکز جهان؟!

بابک احمدی در کتاب تردید کمتر حرف زد بیشتر گردآوری کرده بود
در ضمن رد حرف هایش به معنی غلط بودن نیست

==
بله ممکن است مدرنیته خرافات باشد ولی این آیا رنجی به مردم تحمیل می کند
==
در مقابل یقین داشتن به کروی زمین باعث مزاحمت برای مخالفان خواهد شد

فرزانه دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:45 http://www.elhrad.wordpress.com

سلام
در این نوشته مقدمه تان عالی است ببخشید ولی نتیجه گیریتان افتضاح ! (آیکون خنده )
می شود به آنچه که در ذهن داریم شک کنیم چون و چرا کنیم بپرسیم ولی نمی شود ماحصل تمام دانش و تجربه بشری را یکباره جلوی پای بومیان وحشی قربانی کنیم
آدمها محترمند ولی احترام به عقاید آدمها به این معنی نیست که سرمان را خم کنیم در مقابل کسی که ما را ملحد و مرتد می داند و بگوییم بیا سرم را ببر چون من به عقیده ات احترام می گذارم پارادوکس مضحکی است نه ؟
احترام به عقاید که نباید منجر به نشر خرافات و خود سانسوری شود اگر این نسبی گرایی است من یکی ترجیح می دهم مطلق اندیش باشم

ما سرمان را در مقابل آنها خم نمی کنیم و هیچ کس حق ندارد برای ما ایجاد مزاحمت کند
این اصل است
ولی مثال معروفی است:
فرض کنید بومیانی اعتقاد داشته باشند اگر زنی در موقعی که ماه کامل است از خانه خارج شود باید کشته شود و گرنه ماه فرو می افتد
زنی این کار را انجام می دهد و چون خودش واقعا به این موضوع اعتقاد دارد پیش ریس قبیله می رود تا کشته شود اب رضایت کامل
==
ما مطمئنیم در صورت کشته نشدن آن زن ماه نخواهد افتاد ولی حق نداریم در عقایدشان دخالت کنیم
نسبی گرایان این را می گویند

سیدعباس سیدمحمدی سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 http://seyyedmohammadi.blogfa.com/

کامنت من در ذیل
http://www.mashtee-smal.blogfa.com/post-22.aspx
(مقاله ای با عنوان «کدیور مخلوعی مغلطه گر»):





سلام علیکم.
حاصل بیست سال فکر کردن و مطالعه کردن و مشورت کردنم را عرض می کنم:

بنده اصولاَ نمی پذیرم خداوند به ولایت فرد کریم بر فرد اکرم راضی باشد، و طبق نص "ان اکرمکم عندالله اتقاکم"، ظاهراَ فرد باتقواتر، نسبت به فرد کم تقواتر، در نزد خدا مکرمتر است، و شاید فرد اکرم در حکومتها و قوانین و قواعد عادی و بشری و موضوعه، برود تحت حکومت و حکمرانی و اوامر فرد کریم، اما اگر ماها کمه ی "ولایت" را وارد بحث کنیم، دیگر ــ طبق درک فعلی ی من ــ چه توجیهی بر اساس عقل محض و نقلیات و قرآن می توان کرد که فرد مطلقاَ متقی تر، تحت ولایت فرد کم تقواتر ولی دارای اجازه نامه ی اجتهاد و ... برود؟ توضیحاَ در بحثهای ولایت فقیه، ماها هرگز نمی توانیم از کنه دل و قلب و تقوای فقیه مورد بحث آگاه باشیم و این الفاظ فقیه عالیقدر و فقیه متقی اینها همه در حد ظواهر است، و خداوند که بر اساس ظواهر ماها نمی آید "ولایت" را بین مردم تقسیم کند و ولایت داشتن و ولایت کردن را بدهد به فقیه (که انتخاب می شود یا کشف می شود ....) و ولایت شدن را بدهد به دیگران.

در ادله ی عقلی ی محض و این چیزها که ان شاء الله تعالی در آینده ذکر می کنید، اشاره کنید که محسن کدیور که شما او را
"مخلوعی مغلطه گر"
نامیده ای، به دلیل اظهار عقیده، بله، فقط به خاطر اظهار عقیده، زندانی شده بود.

ستاریان سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:27

سلام
قبل از ادامه ی بحث با آقا امید لازم است خاطر نشان کنم که ، اساسا این بحث را من از آن جهت پی گیری می کنم که با پیدا کردن درد و علت آن در کشورمان ، راه حلی واقع بینانه نیز برای درمانش پیدا کنم . به عقیده ی من درد ما دین و خدای ما نیست که از آن بریده و به سوی ایسم های گوناگون موجود برویم و یا ایسم جدیدی بسازیم که بازهم به عقیده ی من باعث اصلی بروز دردهای همه ی بشر امروز همین بریدن از خدا و رو آوردن به همین ایسم ها هستند. جناب هلوع هم همان ابتدا در جمله ی کوتاهی همین را گفتند که آاق امید برآشفته شده و مسخره کردند. من در خلال بحثها سعی دارم ضمن اثبات انچه خود گفته ام نهایتا به این حرف جناب هلوع برسم و همین را ثابت کنم . با این منظر بقیه ی مطالب را بخوانید
بحث دوم با آقا امید طبق تقسیم بندی خلاصه ای که ایشان ارائه کرد رسیدگی صحت به این گزاره است: « تمدن غربی مرهون تمدن اسلامی ایرانی است »
با نقل قسمت ابتدایی فصل مربوط به "علم در اسلام" از کتاب تاریخ علم کمبریج ، که به دلایلی که ذکر می کند "علم عرب" خوانده شده است به روشن شدن قسمتی از مدعای خود بپردازم و در همین اثنا جواب قسمتهایی از اشکالات آقا امید را بدون اینکه به نقل قول مستقیم سوال و جواب ایشان بنشینم ، را بدهم. امیدوارم دوستان پیگیر بحث سوالات و اشکالاتی که ایشان طرح کرده بودند در خاطرشان مانده باشد و اکنون با خواندن متن به جواب آن سوالات برسند
کتاب این فصل را اینطور آغاز کرده و ادامه می دهد:

تاریخ علم در عربستان به طور عمده تاریخ علم در اسلام است. ولی کاملا این طور نیست؛ زیرا از یک سو هنوز چند قرن به زمان محمد (ص) مانده بود که علم در سرزمینی که گهواره ی تمدن عرب شد جوانه زد؛ و از سوی دیگر پاره ای از راهیان علم مردانی از مرام ها و نژادهای دیگر بودند.
دین اسلام در شبه جزیره ی عربستان پدید امد و در سرتاسر تاریخش با فرهنگ عرب و زبان عربی انتشار یافت. با این حال امروزه قلمرو وسیعی شامل خاورمیانه ، آسیای مرکزی ، شمال افریقا و بخشهایی از جنوب شرقی آسیا را در بردارد و گاه تا اسپانیا و بالکان نیز رفته است. اسلام از این رو نقش تعیین کننده ای در تاریخ جهان بازی کرده است ، چه فی النفسه در مقام تمدنی مهم و چه به عنوان واسطه ای میان تمدنهای عهد عتیق و تمدنهای اولیه ی جهان معاصر . این سهم مضاعف اسلام در تاریخ علم منعکس است. ما در ادامه ی راه خود بیشتر به روزگاری چشم خواهیم دوخت که عصر طلایی اسلام نام گرفته و مصادف با قرون هشتم تا یازده میلادی است. این برهه عصرشکوفایی فرهنگ اسلامی در اسپانیا ، شمال افریقا ، سوریه و ایران است. پایان این عصر طلایی را احیای مسیحیت رقم زد که با جنگهای رکونکویستا ( فتح مجدد ؛ بازپس گیری) اعراب را از اسپانیا راند. این رانش از حدود سال 1000 میلادی آغاز شد و تا حدود سال 1500 میلادی به درازا کشید؛ و در همین دوره بود که پربارترین کار علمی اسلام انجام گرفت.
ص 282
آغازهای اسلام بافته در تاریخ شبه جزیره ی عربستان است که با سقوط امپراطوری روم غربی نقطه ی تلاقی مهمی میان راه های بازرگانی مدیترانه تا اقیانوس هند و شمال افریقا تا غرب آسیا شد.جامعه ی عرب متشکل از تعدادی قبیله ی چادرنشین بود که از تفرقه رنج می بردند و چند کانون داد و ستد داشت که حال و هوایی اغلب جهان میهنانه داشتند. از این کانون ها یکی مدینه بود و دیگری مکه که مرکزی زیارتی بود.
دین اسلام بر محمد (ص) پسر خانواده ای بازرگان نازل شد که جلوه ای از جبرئیل ملک را رویت کرد، وحی منزل را در قرآن گرد آورد و نقش رسالت تنها ایزد راستین مسمی به الله را پذیرفت. تعالیم او به دلایل مختلف مورد قبول رجال حاکم بر مکه واقع نشد و او شهر را در سال 622 میلادی به قصد مدینه ترک گفت. این سفر که به هجرت معروف است، طبق سنت ، مبدا تاریخ اسلامی به شمار می آید. در مدینه او کسان بسیاری را به کیش نو درآورد و چون در سال 630 به مکه بازگشت شهر را بدون خونریزی فتح کرد. محمد (ص) در سال بعد درگذشت؛ ولی پیروان او با تکیه به نیروی تعالیمش به سرعت توانستند کار توان فرسای ایجاد وحدت قبایل مختلف شبه جزیره ی عربستان را به انجام رسانند. آنگاه آنان کشورگشایی خود را با راه یافتن به قلب مردمان خسته از مبارزات طولانی میان امپراطوری بیزانس و سلسله ی ایرانی ساسانیان آغاز کردند. نخست رو به سوریه نهادند و سپس در آسیای غربی و شمال افریقا گسترش یافتند. انگیزه ی این گسترش ؛ آموزه ی محمدی جهاد یا جنگ مقدس بود. مسلمانان تا سال 750 میلادی توانستند امپراطوری پیوسته ای را از اسپانیا تا سند تشکیل دهند.
فاتحان مسلمان، با همه ی شور مذهبی و تعالیم اخلاقی غالبا سختگیرانه ی خود ، در برابر فرهنگ های بومی مفتوحات جدید خویش نسبتا بردبار بودند. از این رو دربارهایی که بر پا داشتند شاهد آمیزش چشمگیر هنرها و معارف بومی با اسالیب عربی اسلام بود. به این شکل ، آنان علاوه بر چیزهای دیگر ، علم یونانیان را از شهرهای هلنی و فرهنگ ایرانیان را از شهرهای ساسانی به ارث بردند. با پایان گرفتن عصر گسترش، عصر طلایی فرهنگ اسلامی آغاز شد. هر چند ، شکوفایی دیگر باره ای نیز بعدها پس از چیرگی یافتن ترکهای (ص 283)عثمانی بر پایتخت کهن بیزانسی در سال 1453 رخ داد.
اسلام هرگز چه از لحاظ مذهبی و چه در سیاست کاملا یکپارچه نبود. این دین در همان روزهای اول در اثر اختلافی بر سر جانشینی محمد(ص) و این که چه کسی باید خلیفه یا رهبر ایمانی باشد، به دو فرقه ی عمده موسوم به سنی ها و شیعیان تقسیم شد. این شقاق بعدها ابعادی فقهی و جغرافیایی یافت. شیعیان به طور عمده در ایران محدود شدند و میراث خواران فرهنگ گذشته ی ایران گشتند. اما تقسیمات دیگری نیز در پی آمد . سلسله ی امویان که رهبری گسترش فراوان اسلام در ماورای خاک عربستان را داشت به دست عباسیان سرنگون شد و اینان بغداد را پایتخت قرار دادند. ولی سلسله ای فاطمی در مصر به حکومت رسید. بعدها در قرن سیزدهم ، مهاجمان مغول آسای مرکزی نیز از اسلام حمایت کردند ، همچون ترک های عثمانی که چندی بعد پس از ان به قدرت رسیدند.
به رغم این اختلافات ، اسلام وحدت لازم را در فرهنگ خود حفظ کرد؛ بعضا به واسطه ی نفس دین و بعضا توسط ذهنیت عربی مشترک در جنبش که در استفاده از زبان و خط عربی در سرتاسر جهان اسلام متجلی بود. این زبان رسانه ای بس شایسته و نرمش پذیر برای بیان مفاهیم علمی از کار درآمد.

ستاریان سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:28

علم اولیه در عربستان
علم اسلام دارای دو جنبه است . یک سو افکار علمی است که از خارج وارد شد و سوی دیگر سهمی است که خود اعراب به گنجینه ی علمی افزودند. این دومی یعنی سهم خود اعراب را غالبا نادیده گرفته یا در سایه ی ترقیات هیجان انگیزتری نگریسته اند که از قرن شانزدهم به بعد از اروپای غربی می آمد.اکثرا علم در عربستان را چیزی بیش از نگهدارنده ندیده اند. این ناحیه را انبار بزرگی برای نتایج علمی قبلا مکشوفه پنداشته اند که نتایج را نگهداری کرده است تا روزی برای استفاده به غرب واگذارد. ولی این البته هجو واقعیت است. شک نیست که عربها علم یونان را- و آن که هیچ ، حتی بخشی از علم چین و هندوستان را نیز – به ارث بردند و بعدها به غرب رد کردند ؛ ولی این فقط جزیی از کاری بود که آنها کردند. اعراب آنچه را به (ص 284) ارث بردند ترجمه و تفسیر کردند و تحلیل های ارزشمندی به ان افزودند؛ مهمتر این که از خود نیز فراوان تراویدند. عربستان مغزهای علمی اصیلی بار داد؛ آنان را تا بلوغشان پروراند؛و پشتگرمی داد تا چیز تازه ای از خود در خوان علم بگذارند. از این رو وقتی به دین عرب [ در اصل غرب] به فرهنگ عرب می اندیشیم، مهم است که هر دو جنبه را در نظر گیریم ؛ هم کار اصیل را و هم افکار انتقالی عصری قدیم تر.
در ادامه به بطلمیوس – اسکندریه – مدرسه ادسا در سوریه – کتاب سوزی مصر توسط مسیحیان – نسطوریان – انتقال علم به جندی شاپور می پردازد و در ص 286 چنین می نویسد:
.... یک قرن بعد ، اسقف سوری اسقف سوری دیگری به نام گئورگیوس درباره ی تقویم اسلامی قلم فرسایی کرد. در همین قرن بود که محمد (ص) ظهور کردو تاریخ اسلامی آغاز شد. تاریخ اسلام نه با جهش فرهنگی بلکه با وحی آسمانی و تغییر مذهب آغاز شد که سوریه و سراسر خاورمیانه را بلعید و مرزها را بیش و پیش چه از غرب و چه از شرق گسترش داد . البته این گسترش نمی توانست تا ابد ادامه یابد. با دستیابی عباسیان به قدرت ، بازگشت به ترویج هنرهای عصر صلح آغاز شد.
فصل پنجم علم عرب از کتاب تاریخ علم کمبریج چاپ اول 1366 نشر مرکز از کالین ا. رنان ترجمه ی حسن افشار از نسخه ی انگلیسی چاپ 1948 صص 281 به بعد
و در ادامه به معرفی منصور خلیفه ی عباسی و نهضت ترجمه توسط مامون – مامون و بیت الحکمه و سرای حکمت او – معتزله و نهضت گرایش به علم در اسلام پرداخته و به بازگویی نشسته است. دو مطلب از این کتاب جالب توجه است یکی اینکه نوشته است:
آنگاه آنان (مسلمانان)کشورگشایی خود را با راه یافتن به قلب مردمان خسته از مبارزات طولانی میان امپراطوری بیزانس و سلسله ی ایرانی ساسانیان آغاز کردند.
که در اغلب تاریخ نویسی های غربی به دلیل حقد و کینه و به دروغ گسترش اسلام را به زور شمشیر و خونریزی بسیار ذکر کرده اند . ودیگر اینکه نوشته است:
فاتحان مسلمان، با همه ی شور مذهبی و تعالیم اخلاقی غالبا سختگیرانه ی خود ، در برابر فرهنگ های بومی مفتوحات جدید خویش نسبتا بردبار بودند.
راز گسترش و یا ماندگاری تمدنها همین ( تساهل و تسامح) است و معمولا تاریخ نویسان غربی و یا غرب زده این رمز را از تاریخ فتوحات و تمدن اسلامی سانسور می کنند و یا به انکار آن می نشینند.
از این دو نکته که بگذریم ، و با ذکر این نکته ی ضروری که من به هیچ وجه در پی تطهیر روزهای تاریک موجود در همین تاریخی که ذکرش رفت نیستم ، و بلکه به تاریخ صدر اسلام و حوادث آن و همچنین به عملکرد خلفای اموی و عباسی و عثمانی معترضم . اما با تغییر و تحریف حقیقت و اغراق در عملکردهای غلط آنها و سیاه نمایی مفرط تاریخ نیز مخالف هستم و فعلا در اینجا به اینکار مشغولم. چنانچه می بینیم تاریخ علم کمبریج با وجود کاستی های بسیاری که دارد و بعضا غرض ورزیهایی که در خلال کتاب به نمایش گذاشته در این فصل حقایقی را هر چند بسیار مجمل و مغلوط به بازگویی نشسته است و سعی کرده ،بسیاری از باورهای غلطی که غربی ها طی مدتهای مدید در بعد از رنسانس و انقلابات اجتماعی و صنعتی و عصر استعمار در جهان پراکنده اند ، را اصلاح کند . از جمله باوری که جناب امید با شور و حرارتی خاص مدام تکرار می کند که علم اسلامی منحصر در بارگاه خلفای بنی العباس بوده و ایرانی نبوده و بسیاری از باورهای او نیز به هم چنین به کلی غلط است ؛ زیرا در آن روزگار بپذیریم و یا نپذیریم ایران جزو قلمرو تمدن اسلامی بوده و ذیل او تعریف می شود. پس امیدوارم ابطال نظراتش را بپذیرد که ناچار نباشم از نوشته های دیگری مستقیما نقل کرده و جواب بگویم

ستاریان سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:30

دوستان می توانند در دایره المعارف اسلامی که فعلا هفده جلد آن منتشر شده و به گمان من به بیش از صد جلد خواهد رسید مراجعه و با تعداد بسیار زیاد این دانشمندان و مفاخر و کارهایی که کرده اند آشنا شوند که آدرسش این است:
http: //www.cgie.org.ir/debaf.aspid=121
قبلا نوشته بودم:

ابن هیثم (354- 430ه ق)
حسین ابن هیثم که در نزد اروپاییان به الحسن معروف است یکی از بزرگترین مخترعان و دانشمندان عالیمقام اسلام است . در فیزیک ، طب ، فلسفه ی ریاضی صاحبنظر و استاد بود.
در باب نور ، توصیف دقیق و جالبی کرد از قسمتهای مختلف چشم از قبیل مخاط خارجی و قرنیه شبکیه و عنبیه بحث کرد.
ابن هیثم هنگام مطالعه در انعکاس نور بی آنکه به طور مستقیم به موضوع انکسار نور توجهی کند چنین نتیجه می گیرد که میان زاویه ی تابش و زاویه ی انکسار نسبت وجود دارد . همچنین اصول تاریک خانه را شرح می دهد.
در هندسه و هیات و کائنات جو و منطق و حساب و مناظر و مرایا و طب و تشریح و برخی موضوعات دیگر تالیفات مهمی دارد
ابن هیثم ذره بین را اختراع کرد. کتاب مناظر این دانشمند که اکنون به زبان لاتین موجود است یکی از جالب ترین کتابهاست. حتی کپلر از این کتاب استفاده ی فراوان برده است.
اصول هندسی و عددی اقلیدس و اپولونیوس را جمع آوری کرد و به چندین باب مدون نمود و برای ریاضی اصطلاحات و الفاظ و اسلوب های جدیدی وضع کرد.
لودویک در تاریخ سینما چنین نوشته است: بدون شک عزیمت و اساس اختراع سینما به تاریکخانه است
البته تز زمان بطلمیوس موضوع ثبات تصویر روی عصب چشم معلوم و شناخته شده بود. اما الحسن در قرن یازدهم قرقره ای را توصیف می کند که ان را به رنگهای مختلف در می آورند و بوسیله ی آن تجاربی راجع به ثبات تصویر در چشم انجام دادند . تا اینکه در قرن هیجدهم این مدت محاسبه شد و اندازه ی ان را یک دهم و یک چهارم ثانیه تشخیص دادند.
ناگفته نماند که اختراع ذره بین ابن هیثم علاوه بر اینکه در امر سینما مورد استفاده قرار گرفت در کشفیات کپلر گالیله نیز تاثیر عمیقی گذاشت زیرا ذره بین اگر اختراع نشده بود علم نجوم اینهمه پیشرفت نمی کرد.
در ص 294 تاریخ علم کمبریج نوشته است:
تقریبا در همین زمان بود( حدود 290 – 1000 و زمان ابوالوفای بوزجانی دانشمند و اختر شناس ایرانی) که استفاده بطلمیوس از مدل سیر برای سیارات در مراحل منظم مورد تردید ابن هیثم فیزیک دان بزرگ اسلامی قرار گرفت . ابن هیثم معتقد بود که یک نکته ی مهم در حرکت سیارات از چشم بطلمیوس در مورد حرکت از لحاظ علمی نمی تواند منطبق بر واقعیت باشد. البته از جهاتی حق با ابن هیثم بود « خطا» های بطلمیوسی ناشی از این فرض بود که همه ی حرکات فلکی ، منظم و دوایر وار است. ولی متاسفانه هیچ اختر شناسی به این فرض پشت پا نزد بعدها نگرش کاملا تازه ای مطرح شد. اما در قرن هفدهم در اروپا و نه در اسلام.
حالا ببینیم که در قرن هفدهم چگونه این مطلب مورد چالش قرار گرفت.
در ص 292 می گوید:
گرچه بتانی در رویارویی با حرکات سیارات و ماه و خورشید زبر دست بود و گرچه در اندازه گیری قطر ظاهرا متغیر آن در طول سال بیش از هر سلف دیگر خود موفقیت داشت اما به این بسنده کرد که مواضع یافته ی بطلمیوس را بپذیرد و فقط با تصحیحاتی آن ها را مطابق روز گرداند. شاید این جای تعجب نداشته باشد زیرا اختر شناسان اولیه توجه خود را بیشتر معطوف به اجرام فلکی متحرک می کردند. در این حوزه خدمات بتانی بسیار با ارزش بوده نه تنها به خودی خود بلکه همچنین به دلیل روشهای ریاضی که در محاسبات به کار می بست و بعد ها مورد استفاده ی نسلهای دیگر قرار گرفت. در اروپای غربی ، همین روشها از قرن پانزدهم تا قرن هفدهم توسط قولهای نجومی این دوره کپرنیک کپلر تیکوبراهه و گالیله نقل شد. در روزگاری نزدیکتر به زمان خود او ، عالم معروف یهودی و اسپانیایی ، موسی بن میمون ( 1135 – 1204 م) که رهبر فکری یهودیت قرون وسطا و طبیب مخصوص سلطان مصری ، صلاح الین ایوبی بود، وقتی پای مسائل نجومی به میان آمد ، سایه به سایه در پی بتانی روان شد.
دیدیم که دروغگو کم حافظه هم هست!
اما چرا در غرب برخلاف شرق که به ستارگان می پرداختند موضوع زمین مورد توجه بیشتری قرار گرفت و اشارات دانشمندان اسلامی در باره ی اشکالات بطلمیوسی را پی گرفتند به این دلیل است که در کتاب مقدسی که پدران کلیسا نوشتند زمین مرکز عالم قرار داده شده بود و اگر این موضوع اساسی موجود در کتاب مقدس باطل اعلام می گردید ، می شد به دیگر آموزه های کلیسا که از سال 500 میلادی قدرت بلامنازعه ی حاکمیت اروپایی شده بود و باعث عقب ماندگی اروپا نسبت به شرق محسوب می شد وارد کرد. توجه کنید که حتا لوتر یک یک مصلح بود در این خصوص چگونه فکر می کرد:
در ص 457 همین کتاب چنین نوشته است:
گفته می شود که لوتر به محض عنی شدن نظریه و حتی پیش از انتشار حرکت انتقالی در سال 1543 مخالفت شدید خود با ان را ابراز داشته و گفته بود:
( فقط احمق ها نجوم را وارونه می کنند طبق نص کتاب مقدس ، این خورشید بود نه زمین که یوشع فرمان داد ساکن بایستد.)
پس از انتشار کتاب نیز مصلحی به نام ملانکتون کتاب فیزیک کوچکی تالبف کرد و در ان نظریه ی کپرنیک را سخت مورد حمله قرار داد ولی کپرنیک دیگر در قید حیات نبود. گویا یک نسخه چاپی خودش را در بستر مرگ به او نشان داده بودند.

به این ترتیب می بینیم که رنسانس که از ایتالیا آغاز شد و به ترجمه اتکای اصلی را داشت و اکتشافات دریایی از اولین نشانه های آن بود که بوسیله ی قطب نمای اختراع شده در چین که توسط مسلمانها به جهان عرضه شد و نقشه هایی که نسبت به آن زمان از تمام نقشه ها دقیق تر بود باعث روانه شدن ماژلانها و کریستف کلمب ها و دیگران به سراسر دنیا شد پرتغالیها و اسپانیایی ها طلیعه دار آن بودند اما آنها بدون کریستف کلمب ایتالیایی و قطب نما و نقشه های اسلامی راه به هیچ کجا نمی بردند چنانچه پیش از ترجمه نبرده بودند و جنگهای صلیبی و گم شدنها تعداد کثیری از لشگریان مسیحی و کشتاری که انها از مسیحیان کردند به گمان اینکه با مسلمانان می جنگند گواه همین ناآشنایی ایشان از جغرافیای عالم بود. درست برخلاف ایشان مسلمانان به دلیل انجام فریضیه ی حج همه ساله از اقصی نقاط عالم به سوی مکه روان می شدند و به آسانی به نقطه ی مورد نظر خود نیز می رسیدند و بازمی گشتند و تجارت با همه ی نقاط مسکون ان زمان عالم در بارگاه خلفا امری رایج و روزمره بود.
در مورد ابوالحسن صوفی هم در کتاب تاریخ علم کمبریج مطالبی هست که البته در ذیل تمدن عربی ذکرش رفته است
من ابتدای بحث در چند کامنت پیش می خواستم فقط به دانشمندان ایرانی استناد کند و نام چند تن از ایشان را هم ، منحصرا در رشته ی نجوم اوردم اما جناب امید چون بر صحت باور و ادعای خود مطمئن بود؛ تخفیف داده و اجازه دادند که به مسلمانان هم بتوان استناد کرد . و وقتی استناد کردم ، ایراد گرفتند که فلانی که ذکرش رفته عرب بوده و ایرانی نبوده !
بگذریم

ستاریان سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:37

ایشان سوال کرده بود:
سوال جالب اینست که چه کسی صلاحیت دارد " در مورد تاریخ علم و تاریخ نجوم هم بنویسد " !؟ تا جایی که می دانم جناب ستاریان هم تاریخ نگار علم نیستند , گیریم هاوکینگ هم نباشد . چه کسی بیشتر صلاحیت دارد که بنیانگذاران موثرترین نظریات را در تاریخ تحول علم نجوم , شناسایی کند ؟... ستاریان یا هاوکینگ !؟ ... مسئله اینست !
چنانچه قبلا هم گفتم کتابهای تاریخ علم چنین صلاحیتی دارند و هاوکینگ در هر دو کتابش به مهبانگ بزرگ پرداخته است و البته هر کجا برای پیشبرد مقصودش نیاز داشته به دانشمندان قبل از خود ارجاع داده و کارهای انان را قید کرده است . اما آیا او خواسته تاریخ علم نجوم بنویسد؟ . می دانیم که چنین نیست. او اصلا چنین قصدی نداشته که حالا ما در باره ی صلاحیت و عدم صلاحیت او بحث کنیم. من هم خود را نه تاریخ نگار علم معرفی کردم و نه در نجوم ادعایی کردم. فقط در بحثی گفتم چون آقا امید قدر و قیمت یافته های ابوالحسن صوفی برایش جلوه نکرده ، باید نتیجه گرفت از نجوم چیزی نمی داند. چون اگر می دانست مثلا می فهمید که کشف ستارگان مزدوج و نام بردن از انها یعنی چی؟ . آیا خوب بود که من ایشان را در کوچک شمردن کارهای صوفی مغرض بدانم؟ باز هم بگذریم
قبلا به تعدادی از دانشمندان اسلامی و استفاده ای که در غرب با ترجمه ی اثار این دانشمندان برده اند از خازنی – ابن هیثم –- بتانی - ابوالحسن صوفی مفصل نام بردم الان متن فعلی مفصل شده و وقت ادامه ی آن بحث نیست اما اشاره ای گذرا به چند نفر دیگر می کنم:

ویلیام هاروی کاشف گردش خون نام گرفته هیچ می دانید قبل از او منصور ابن احمد سیتم گردش خون را کشف کرده بود و حتا نقاشی های تشریحی از سرخرگها و سیاهرگها داشته که هنوز هم موجود است؟
"جزری" و تمهیدات مکانیکی او را دنبال کنید
ادریسی و نقشه های یگانه ی او را در آن عصر ببینید که هنوز هم برای غربیان حیرت اور است چون او در نقشه هایش اسکاندیناوی و نیجر را هم نشان داده بود
اخوان الصفا ، فرقه اسلامی پنهانکاری که رسائل آنها از مطالعه ی عمیقی از جمله زیست شناسی جانوری کانی شناسی ، موسیقی و ریاضیات پرده بر می دارد
جاحظ و جانورشناسی او
رسائل گیاه شناسی ایرانی متعلق به قرن پانزدهم میلادی
ثابت بن قره که ریاضیاتش دشوار و از چنان سطح بسیار بالایی برخوردار بود که فقط در قرون میانه ی در غرب فهمیده شد و محبوبیت بسیاری پیدا کرد او را بین اقلیدس و مجسطی می شناسند. او هذلولی و بیضی و سهمی را با ترجمه وارد ریاضیات عرب کرد و نظریه ی اعداد را نوشت و استفاده از اعداد را به توصیف نسبتهای میان کمیتهای هندسی بسط داد- گامی که یونانیان هرگز برنداشتند- او همینطور به این قضیه پرداخت که دو خط موازی اگر یکدیگر را قطع کنند در کجا فطع می کنند؟می دانیم که هنوز این مبحث در حال تدریس است
خوارزمی که معرف حضور همه هست و جبر و مقابله ی او زبانزد همه ، او بود که با نوشتن پر شور و حرارت در باره ی جبر ، اعداد نه گانه ی هندو را به جهانیان معرفی کرد
جوهری در قرن نهم روشهایی برای طول عمر با استفاده از مفروضات نجومی ابداع کرد
کمال الدین در جبر معادلات درجه بالا را حل کرد او از حساب به صورت جبر امروزی بهره برد اعداد گنگ مثل ریشه دوم اعداد را به راحتی به کار می برد
اوج ریاضی قرن دهم را ابوالوفا می دانند دو کتاب نوشت "ضروریات علم حساب برای کاتبان و کاسبان "و کتاب "ضروریات ساختمان هندسی برای اهل صنعت" و در این کتاب مسائل دوبعدی و سه بعدی را فقط با استفاده از خط کش و پرگار حل کرد . ( این نوع هندسه ی عملی ، یونانیان را منقلب ساخت ، چون هندسه برای آنان فقط فنی نظری بود) ساخته های هندسی ابوالوفا چنان به سهولت قابل استفاده بودند که در دوره ی رنسانس وسیعا در اروپا رواج یافتند
....
....
در میانه ی سده سیزدهم مسلمانی اسپانیایی به نام محی الدین مغربی (همان محی الدین عربی است) دوباره به محاسبه ی عدد پی و مقدار سینوسها پرداخت و راه تازه ای برای اثبات قضیه ی سینوسها ارائه کرد
در قرن پانزدهم ابوالحسن قلاصدی جبر را به شعر برای دنیا عرضه کرد و طی آن علامات جبری را به دیگران شناساند. ببینید به چه عمق و درکی از ریاضی رسیده بودند که ان را به زبان شعر می سرودند!
این چند نفر که نامشان رفت اکثرا دانشمندان ریاضی هستندو مربوط به دوره ی خاصی مثل دوران عباسی هم نیستند و نام بردن حتا از چند نفر در فیزیک و اختر شناسی و جغرافیا و زیست شناسی و پزشکی و کیمیاگری و شیمی و .... خودش دهها صفحه مطلب می شود و اگر بخواهم مقایسه کنم این اشخاص را با کسانی از غرب که از علوم اینها استفاده کرده اند باز هم باید مدام بنویسم و مدام بنویسم چون ظاهرا مشت نمونه ی خروار نیست!
راجع به این مسئله خود تحقیق کنید و به دایره المعارف اسلامی مراجعه کنید تا بفهمید آنها چه اعجوبه ای بوده اند و مثلا ابن هیثمی که قبلا از او نام بردم و مختصری نوشتم ، چه نقشی در کشفیات کپلر و کپرنیک و گالیله داشته است ؟ متنی مفصل و دقیق است
اما راجع به بتانی در این دایره المعارف فعلا چیزی آورده نشده است به همین خاطر آقا امید ایراد کرده بودند که او چکار کرده بود که بتوان به آن استناد علمی کرد؟ بتانی نظام کهنه ی یونانی اوتار و زوایا را کنار گذاشت و نسبت مثلثاتی بارها ساده تری موسوم به سینوس را اختیار کرد او نسبت مخالف سینوس یعنی کسینوس را هم بکار برد. تانژانت و کتانژانت را گرچه استفاده نکرد و همین باعث شد فرمولهای او باز قدری سنگین بمانند اما یونانیانی مثل ابرخس و بطلمیوس با وجود نزدیک شدنشان به مثلثات هرگز نتوانسته بودند به نسبتهایی دست یابند که بتانی اختیار کرده بود.همین نسبتها بود که با سادگی و راحتی خود در ریاضیات مثلثها که در اختر شناسی و نقشه برداری فراوان به کار می رفت انقلابی ایجاد کرد و قدری از دشواری پیشین کاست . دستاورد دوم بتانی استفاده اش از مثلثات کره بر روی سطح صاف بود که او را قادر ساخت چند راه حل عالی جدید برای مسائل نجومی بیابد. از روش های او بعدها در قرن پانزدهم اختر شناسی به نام رجیومونتانوس در اروپای غربی اقتباس کرد.
دقت کردید رجیومونتانوس در قرن پانزدهم از بتانی اقتباس کرده و در ردیف اخترشناسان نشسته است .
چگونه می توان یک دایره المعارف از چنین دانشمندانی را در کامنت نقل کرد! و....

ستاریان سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:46

جناب امید مکررا می فرماید : دانشمندان اسلامی کجا زمین مرکز بودن را ابطال کردند
اجازه بدهید تقسیم بندی تاریخ بشر را به آن نحو که در غرب مرسوم است ذکر کنم و بعد جواب بگویم:
تقسیم بندی دوره های تاریخی را اینگونه نوشته اند:
الف – 1. دوران پیش از تاریخ
الف – 2 . دوران تاریخی
ب – 1 . عصر سنگ
ب – 2 . عصر فلز
پ – 1 . دوران شکار و گرد آوردن غذا ( از 1.5 میلیون سال تا 10000 سال پیش از میلاد)
پ – 2 . دوران کشاورزی و اهلی کردن جانوران ( از 10000تا 7000 سال پیش از میلاد)
پ – 3 . دوران زندگی در دهکده های اولیه ( از 7000 تا 3500 سال پیش از میلاد)
پ – 4 . دوران شهر نشینی و تشکیل حکومتهای اولیه ( از 3500 تا 3000 سال پیش از میلاد)
پ – 5 . شکوفایی شهر نشینی و رشد آیین های بزرگ ( از 3000 تا 700 سال پیش )
پ – 6 . دوران امپراطوری های بزرگ و ارتباطات گسترده بین المللی ( 700 سال پیش از میلاد تا 1400 میلادی)
پ – 7 . دوران اکتشافات جغرافیایی و گسترش فن دریانوردی و رنسانس ( 1400 تا 1600 میلادی)
پ – 8 . دوران رشد روز افزون فن آوری و تحول علوم پایه ( 1600 تا 1960 میلادی )
پ – 9 . دوران فن آوری صنعتی و الکترونیکی ( 1960 تا کنون)
جواب سوال ایشان این است که به کسانی که در حوالی سالهای 1600 زندگی می کرده اند خرده بگیریم که مثلا چرا برای محاسبات خود از کامپیوتر استفاده نمی کردند و به به انها که در عصر فلز می زیسته اند ایراد بگیریم که چرا با قاشق غذا نمی خوردند و به اجداد شکارچی خود بگوییم چرا به جای شکار دامداری و کشاورزی نمی کردند.
عزیز من قافله ی علم بشر قافله ای در حرکت بوده و قبلی آنچه یافته به بعدی داده است . توش و توان دانشمندان اندازه ای دارد و محذوراتی مانع از دستیابی به مقدورات نسل بعدی بوده است . این چه کاری عبث و بیهوده ای است که بزرگترین دانشمندان متعلق به عصری را به دلیل یافته های نسلهای بعدی ، نادیده بگیریم و یا مواخذه کنیم و یا کوچک بشماریم ؛ فقط به این دلیل که خودشان نتوانسته اند به چیزی که بعدی ها رسیده اند برسند و با وجود اطلاع از بهره بردن نسل بعدی از دانشمندان نسلهای قبل ، آنها را موجودی عجیب الخلقه که قادر بوده اند ،بدون حمام رفتن و با داشتن شپش به اختراعات و اکتشافات بزرگ دست یابند ، بشناسیم!
بگذارید قضیه ی شپش را همینجا بگویم بعد مطلبی عرض کنم. بعد از اخراج مسلمانان از اسپانیا پادشاه این کشور دستور می دهد چون حمام کردن از عادات روزانه ی مسلمانان بوده و در خانه های خود حمام داشته اند از این پس حمام کردن و داشتن حمام در خانه ممنوع است! نتیجه اینکار ، شپش دار شدن اسپانیولی ها بود. من دیروز شپش و اسپانیا را سرچ کردم چیز جالبی دیدم. شما هم سرچ کنید و ببینید شپش و اسپانیا هنوز هم همنشین هم هستند!
جناب امید لیستی از مثلا دانشمندان و پیشرفتهای محیر العقول غربی های شپش دار (پیش از رنسانس ) آورده اند و چنین نوشته اند:
برای آگاهی جناب ستاریان , اندکی پیشرفت های این اروپاییان شپش دار ! را در دوران سیاه قرون وسطا و در رنسانس بررسی می کنیم تا ایشان دریابند که اروپاییان چگونه "به یکباره" دانشمند شدند !
در جواب البته ایشان ابتدائا باید بفهمند که من مدعی هستم آنها از طریق علم شرقی رنسانس خود و پیشرفت خود را آغاز کردند و گرنه من که منکر داشتن قدرت عقل در هیچ گوشه ای از زمین نیستم که ، ساخت یک کلیسا برایم حیرت آور جلوه کند. انگار ایشان انتظار داشته اند در عصری که کلیسا حکومت هزار ساله ای را سپری می کند کلیسایی هم ساخته نمی شد! من می گویم سفر مارکوپولو به چین و شناخت تمدن شرقی چین در بیداری غرب موثر بوده و همین طور سفرهای بعدی اروپاییان اولا در سایه ی علم جغرافی مسلمانان میسر بوده و ثانیا موجب بیداری انها شده است، آنوقت ایشان ماژلان و کریستف کلمب را به رخ می کشد. به طور کلی من می گویم پیشرفت علم در غرب در زمان رنسانس مرهون شرق به خصوص شرق اسلامی است ایشان لیستی از پیشرفتهای آنان را بعد از رنسانس قطار می کند!. اصلا به لیستی که گذاشته دقت کنید و به این سوال جواب بدهید: چرا همه ی اتفاقات عمده و بزرگ در ایتالیا و یا اسپانیا اتفاق افتاده ، پس بقیه ی غرب کجاست. چرا همه ی اسامی که آورده ایتالیایی است و اسپانیولی ؟ حتا اگر اسامی دیگری هم باشد یا مترجم بوده و یا در تشکیلاتی نزدیک به تشکیلات مسلمانان و شرقی ها حضور داشته است. اسپانیا محل حضور چند صد ساله ی مسلمانان بود و ایتالیا مرکز ترجمه ی آثار مسلمانان. نامهای اندلس و قرطبه و طلیطله را بررسی کنید ببینید چه نقش داشته است. پس خود این لیستی که آقا امید ارائه می کند تایید کننده ی ادعای من که شروع پیشرفت غرب مرهون شرق اسلامی است و تکذیب کننده ی ادعای خود ایشان که شرق اصلا چیزی نداشته و پدران و اجداد ما در 4000 سال گذشته هیچ غلطی نکرده اند. حالا دیدید من حق دارم در برابر ادعای او بگویم :جل الخالق از ادعای به این بزرگی! به قول ضرب المثل معروف : درخت گردکان به این بزرگی ، درخت خربزه ، الله اکبر!
در جایی ایشان به تمسخر چنین سوال کرده است:
چرا خاورمیانه ها احساس می کنند حتما باید در سکویی فراتر از اکثریت ملل دنیا قرار بگیرند ؟ چرا فکر می کنند باید خود را هر پیشرفت علمی بچسبانند ؟ "نظریه کوانتم همان است که سهروردی گفته " , "عرفای ما 1000 سال قبل این را می دانستند" , "این همان حرف های دانشمندان ما بوده که غربیها از ما دزدیده اند"
خب جواب من ساده است : ندزدند تا نگوییم دزدیده اند. خودشان بگویند تا ما نگوییم. در دنیا کتمان نکنند تا ما هم مجبور نشویم به هموطن خود بگوییم که پدران ما زحمت بسیار کشیده اند و مایه ی افتخار ما هستند و ما هم می توانیم با تکیه بر همین پدران مایه ی افتخار و مایه ی مباهات فرزندان آتی خود باشیم . گذشته را خراب نکنید که گذشته ای پر افتخار است . کاری نکنیم که ، فردا روزی، این جمله در ذهن همه ی ایرانیها نهادینه شود و فرزندان ما بالاتفاق معتقد باشند و بگویند از فتحعلی شاه و قبل از او ، تا 4000 سال قبل ما عقب مانده بوده ایم. باید بدانیم که اولا اینطور نیست و دلیل عقب ماندگی ما چپاول غرب بوده پس گرایش به غرب نه تنها درمان درد ما نیست بلکه زهر کشنده ماست. و دلیل پیشرفت انها آشنایی ایشان با شرق طی جنگهای صلیبی و ترجمه ها و حضور مستشرقین در این کشورها و سپس استعمارگری ایشان است در این باره که موضوع بعدی بحث ماست بیشتر خواهم نوشت
بگذارید که از این نیز بگذریم!

مطالب دیگری نیز آماده کرده بودم که فعلا به همین مقدار اکتفا می کنم

ستاریان سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:25

سلام
آقا مقداد اجازه بدهید جواب شما را در مورد حکومت و قانون و اینکه دین حداقلی شده یا نه و ... را به یک فرصت دیگری بدهم که با بحث فعلی هم مخلوط نشود و سبب ساز بحثهای بیشتری نشود. البته فعلا.
اما مجموع انچه که گفتید و سطر آخر جمله ی شما خطاب به من باعث شد قسمتهای دیگری را هم به انچه در کامنت گذاشتم اضافه کنم تا به همین سوال شما جواب بدهم و هم در تکمیل بحث کمک خواهد بود گرچه حجم کامنت فعلی افزایش بیشتری پیدا می کند و من مدتی مردد ماندم که ادامه بدهم و یا نه. اما خب...
با خواندن سیر فلسفه و تفکر در غرب هر کسی می تواند بفهمد که غرب و مردمان آن خطه از بزرگترین پادشاهان غرب به عنوان مظهر تمدن و فرهنگ گرفته تا مردمان ساکن در تمدن غربی چرا نزدیک به هزار سال سر تعظیم و ادب و کرنش در مقابل کلیسا و مقام پاپ فرود می آوردند و چرا به یکباره بر اثر تعلیمات ماتریالیسم سعی کردند خود را از سلطه ی کلیسا خلاص کنند ، نشناختن‌ هدف‌های‌ اصیل‌ دین‌ و تعصب‌ برخی‌ از کشیشان‌ دون‌ پایه‌ باعث مقاومت در برابر آموزه های به ظاهر دینی کلیسا شد. به ظاهر دینی؛ زیرا تحریف کتب مقدس آن را از حقیقتش تهی کرده بود و مزید بر علت این مخالفتها ، مخالفتهای علم گرایان با دینی که به شدت با علم دشمنی میکرد ؛ می شد .به عنوان مثال مارسل کاشن می نویسد: « در این دوران ( تفتیش عقاید) پنج میلیون نفر را به جرم فکر کردن و تحطی از فرمان پاپ به دار آویختند و تا حد مرگ در سیاه چالهای تاریک نگه داشتند تنها از سال 1481 تا 1599 یعنی طی 18 سال بنا به دستور محکمه ی تفتیش عقاید 10220 نفر را زنده زنده سوزانیدند ، 6860 نفر را شقه کردند و 97022 نفر را به قدری شکنجه دادند که نابود شدند.»
برای نشان دادن عمق تحریفاتی که برای استمرار حاکمیت ظالم بر گرده ی اقشار ضعیف در زمان پادشاهان رومی و پس از آن انجام دادند و در متن کتاب مقدس آورده شده است دقت کنید . جمله ی معروف منتسب به عیسی مسیح علیه السلام « کار قیصر را به قیصر و کار داور را به داور واگذار » را از فرط تکرار همه بلا استثناء شنیده ایم. حرفی که در تضاد با آموزه های همه ی انبیاست و در تحریف بودن آن نباید هیچ شک و شبهه ای داشته باشیم؛ چگونه ممکن است پیامبری چون عیسی علیه السلام امر کند« اگر به صورت راستت سیلی زدند صورت چپت را بگیر و بگو بنواز! انبیا آمده اند تا بشر را عزیز گردانند و به آنان شخصیت داده و از زیر بار زور و ستم رهایشان کنند. بدون تردید ملتی کتک خور و ظلم پذیر نه تنها عزیز نخواهد بود بلکه ذلیل و تو سری خور بار خواهد آمد چانچه هزار سال حاکمیت کلیسا نشان بارز غلط بودن این باور غلط ، که دینی جلوه داده شده بود ، است.
حال با ترسیم مختصر آنچه ذکر شد شاید بتوان فهمید که کلیت غرب چرا در مبارزه با کلیسای حاکم به مبارزه با دین رسید! و چرا تمام حرکتهای سیاسی و جریانات اصلاحی و انقلابات غرب ضد دینی و بدون انگیزه های دینی شد؛ زیرا آنها از یک سو آزادیهای دینی در شرق را دیده بودند و پیشرفت و توسعه ی علمی مسلمانان را نظاره کرده بودند و از سوی دیگر عقب ماندگی و سیطره ی علم گریزان را بر خود نیز می دیدند و البته حقد و کینه ی جنگهای صلیبی نمی گذاشت حتا به اندازه ی اشاره به نقش اسلام در بیداری آنها حرفی به میان آید و به همین خاطر می بینیم کسی مثل لاوازیه را پدر علم شیمی می خوانند در حالی که بیش از صد سال پیش از او در علمای اسلامی کتاب در مورد مبانی شیمی جدید نوشته بودند! در کتاب تاریخ علم کمبریج حتا نامی از جابر ابن حیان نیست و کتاب مشاهیر و دایره المعارفهای موجود جهان مملو از دروغ پردازیها در مورد کاشفین و مخترعین است چیست مثلا کاغذ و باروت چینی است اما غربی ثبت شده است! و اگر از مارتین‌ برنال‌ دراین ‌باره‌ چنین‌ می خوانیم که ؛
«تفاوت‌ شرق‌ و غرب‌ بر بنیاد دیدگاهی‌ نئوکلاسیک‌ و نژادپرستانه‌ استواراست‌ که‌ در قرن‌ هجدهم‌ نضج‌ گرفت‌، زیرا اروپایی‌های‌ قرن‌ هجدهم‌نمی‌توانستند اعتراف‌ کنند که‌ فرهنگ‌ پیشرفته‌ اروپا در اصل‌ ریشه‌ای‌ آسیایی‌یا آفریقایی‌ داشته‌ است‌». می توانیم آن را درک کنیم و بفهمیم که علت انکار متفکران غرب در نادیده گرفتن شرق و به خصوص تمدن اسلامی از کجا نشات گرفته شده است!
اعلام استقلال امریکا در سال 1776 و انقلاب فرانسه در سال 1789 و انقلاب اکتبر 1907 روسیه همگی سکولار و دین گریز بودند جنگهای جهانی ماحصل آزمونهای انسان دین گریزی بود که می خواست مدینه ی فاضله ی افلاطون محک زده و یا به نمایش بگذارد و در این راه به فاشیسم هیتلری و کمونیسم استالینی رسید! و یا به جوامع آزادی که آزادی انسان چون طنزی تلخ و دروغین به تمام معناست
چندی پیش یادم به گمانم برای یکی از دوستان نوشتم:
ژان ژاک روسو در کتاب قرارداد اجتماعی ص 195 می گوید:
"مذهب مقدس ( مسیحیت) همواره از هیئت حاکمه جدا مانده است و رابطه ی آن با دولت اجباری نبوده است . حضرت محمد (ص) نظریات صحیحی داشت و دستگاه سیاسی خود را خوب مرتب نمود ، تا زمانی که طرز حکومت او در میان خلفای وی باقی بود ، حکومت دینی و دنیوی بود . حکومت دینی و دنیوی شرعی و عرفی یکی بود و مملکت هم اداره می شد، ولی همین که اعراب ثروتمند شدند سست گشتند و طوایف دیگر بر انها چیره شدند، آن وقت اختلاف بین دو قدرت دوباره شروع شد."
من حقیقتش شک کردم که احتمالا مترجم اعمال نظر کرده و خواسته است در لوای کتاب قرارداد اجتماعی ژان ژاک روسو تبلیغ اسلام و نظرات خود کند. اما چون ترجمه ی همین اثر از منوچهر کیا را هم نگاه کردم عبارات فوق را با کمی پس و پیش بدون کم و کاست دیدم فقط شماره ی صفحاتش یکسان نیست. حیرتم از این بابت بود که او( ژان ژاک روسو) در ص 81 چنین گفته است:
" برای کشف بهترین قوانین که به درد ملل بخورد،یک عقل کل لازم است که تمام شهوات انسانی را ببیند ، ولی خود هیچ حس نکند[ آلوده به آن نشود] با طبیعت هیچ رابطه ای نداشته باشد[ از آلودگی به آن احتراز کند] ولی آن را کاملا بشناسد. سعادت او مربوط به ما نباشد، ولی حاضر شود به سعادت ما کمک کند... بنابرآنچه گفته شد، فقط خدایان می توانند چنان که شاید و باید برای مردم قانون بیاورند"
البته شکی نیست که منظور روسو از « خدایان» انبیا یا هر انسانی است که جنبه الاهی داشته باشد. البته مونتسکیو نیز در روح القوانین عبارات و جملاتی نظیر انچه از قرارداد اجتماعی نقل شد ، دارد که نیازی به ذکرش نمی بینم. والبته شما این حرفها را که شروع رنسانس و انقلابات اروپاست را مقایسه کنید با آنچه امروزه غرب به مرور با جرح و تعدیل نظرات پیشینش به ان رسیده است ، البته دوره کردن آن و چرایی اش اثری ندارد چرا که، به عقیده ی من این مباحث بیهوده است و منتج به نتیجه ای نخواهد شد. این مباحث بحث در جزئیات است و تا در کلیات و مباحث اصلی تر توافقی حاصل نشود بحث در این جزئیات هم بی نتیجه خواهد ماند. چون تا ما ندانیم که هدف انسان در زندگی چیست و اصولا انسان چگونه موجودی است بحث در مواردی چون قانون و قانون گذاری و تاریخ اسلام و تاریخ غرب و خود شرق و غرب و شیوه های حکومت و ... آب در هاون کوبیدن است.
به اعتقاد من گیر ِ مطلب در نفهمیدن خلقت و یا انکار آفرینش است که یا با انکار خدا شروع می شود و یا به انکار خدا می انجامد.

ستاریان سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:32

چند وقت پیش برای دوستی گفتم قشون کشی از اهل علم و دانشمندان بی نتیجه است چون چنانکه فیزیک خداباور مانند نیوتن و آینشتین داریم فیزیک الحادی مانند اپنهایمر هم داریم و در مقابل ژنتیک خداباور مثل نظرات پدر گریگوری مندل هست نظرات الحادی داروین هم هست هر چند خود داروین ملحد نبود. در یکی از مقالات در وبلاگم به کتاب حیات طبیعت و منشا تکامل آن از زیست شناس ملحد آ ای اوپارین اشاره ای کرده بودم و چندی پیش هم به مناسبتی در یک کامنتی از او نامی اوردم و اینکه چگونه او یافته های علمی دانشمندان مختلف اعم از خداباور و ملحد را جهت انکار خدا استفاده کرده است. اما همین آقای ملحد ِ مجهز به علم جمله ای دارد که در نهایت وضوح نمایشگر تمام نمای عجز اوست. او می گوید:
" فقط از راه چنین برداشت تکاملی است که امکان می یابیم نه فقط بفهمیم که در بدن موجودات زنده چه رخ می دهد و چرا رخ می دهد ، بلکه خواهیم توانست به هفت میلیون «چرا» یی پاسخ دهیم که برای شناخت واقعی جوهر حیات در برابر ما قرار می گیرد." ص 183
اگر به این هفت میلیون سوال این دو سوال را اضافه کنیم که ماهیت تکامل چیست. و چرا این مسیر را انتخاب کرده است شماره ی سوالات موجود به هفت میلیون و دو خواهد رسید.
من از زیست شناسی اطلاعی نداشتم پرس و جو کردم فهمیدم موتاسیون یا جهش ژنتیکی را عامل تکامل انواع موجودات می دانند . بد نیست بدانید که رمز نگاری ژنتیک و خود وجود این رمز نگاری در ژن هر موجودی ، امکان جهش را در موارد لازم به آن موجود می دهد . آیا تاکنون کسی توانسته است جواب گوید که این رمزنگاری ژنتیک از کجا آمده است و چرا برخلاف معمول بعضی از جهشهای ژنتیکی منجر به بوجود آمدن موجودی متکاملتر از موجود قبلی می شود که سازگاری بهتری نسبت به موضع فعلی او نشان می دهد. البته اگر نحوه ی موتاسیون را بدانیم و بدانیم که اکثر نزدیک به تمام موتاسیونهای انجام شده منجر به مرگ موجود می شود انگاه از این جهشهای رو به تکامل بوجود امده در سیر تکامل موجودات بیشتر حیرت خواهیم کرد من چند وقت پیش کتاب ماپیچ مضاعف کلید راز حیات نوشته ی جیمز دی واتسن ترجمه ی مصطفی مفیدی را می خواندم او به همراه فرانسیس کریک برنده ی جایزه ی نوبل 1962 شده است زیرا توانستندمسئله ی ساختار DNA را حل کنند اما آنچه باعث شد فرانسیس کریک که فیزیک می خواند از آن دست شسته و به زیست شناسی و ژنتیک روی آورد کتاب حیات چیست شرودینگر بود. شرودینگر در این کتاب با ظرافت این عقیده را طرح کرده است که ژنها سازنده های کلید وار در سلولهای زنده هستند و برای شناخت حیات باید بدانیم که ژنها چگونه عمل می کنند جالب است بدانید که میلیاردهه میلیارد ژن ، شکل بارکدی منحصر به فرد خود را دارند که هیچ یک شبیه به دیگری نیست و چون اثر انگشت هر انسانی، مختص ژنی خاص است .فعلا بگذریم تا شاید وقتی دیگر!
خود اوپارین در همین کتاب به ناچار اعتراف می کند که معلومات ما در باره ی تکامل بسیار ناچیز است : ".. متاسفانه آن را کامل مشخص کنیم و دگرگونیهای کیفی سازمان انتقال فعالانه مواد را که در مراحل خاصی از تکامل دنیای زنده رخ داده اند مورد توجه قرار دهیم.» ص 299
حالا این بحث تکامل و موتاسیون و این داستانها مربوط به «موجودات زنده» ای است که با عمر چهار ونیم میلیارد ساله ی زمین متکامل شده اند. که البته نحوه ی تکامل انسان هنوز مورد مناقشه ی زیست شناسان است اما چگونه می نوان تکامل و موتاسیون و جهش ژنتیک را به کل کائنات تسری داد که بین پانزده تا بیست میلیارد سال قدمت دارد لابد قوانین دیگری انجا حاکم است و قوانین تکاملی مثل موتاسیون در کائنات جاری نیست . نمی شود که بگوییم مثلا مشتری بنا به نقشه ی ژنومی و از روی ژنتیکش فهمید که گازی شکل باشد و زمین فهمید که باید دارای هسته ای اهنی باشد و ماه فهمید که باید به دور زمین بچرخد و ستاره ی دنباله دار هالی هم روی اصول ژنتیک جهش پیدا کرد و در مداری خاص شروع به گردش به دور خورشید کرد که ذره ای انحراف از این مدار می توانست حیات و وجود منظومه ی شمسی را به عدم مبدل سازد . بنابر آنچه که امروز مکانیک کوانتیک به اثبات آن نشسته است در کسری از ثانیه (ثابت پلانگ 10 به توان منفی سی و سه ثانیه = یک وسی و سه صفر قبل از آن تا ممیز ) از یک خلا میکروسکوپی ( یعنی از ذره ای به اندازه ی یک بتوان منفی چهل و چهار میلیمتر) بیرون جهیده است [یک ثانیه چقدر است ، این عدد را در نظر بیاورید و از خود بپرسید چرا نگفته است در ثانیه ی صفر، ساده اش این است که ذره ای تقریبا برابر با هیچ در زمانی تقریبا معادل با هیچ طی یک انفجاری شروع به گسترش کرده است و از آن همه خلقت با همه ی ابعاد به ظاهر نامتناهی و نامحدودش بوجود آمده است . دنیای علم با همه ی عظمتی که برای خود قائل است نتوانسته جوابی برای این معمای بزرگ بدهد. اما توضیح می دهد که این خلاء قادر بوده است کل کائنات را در خود جای دهد و سپس آن را منتشر سازد اما هر جند نتواند وزن اولیه ی ذره ی اولیه را محاسبه کند زیرا پس از انفجار و بسط و گسترش اولیه، 99% این ذره ی ابتدایی تبدیل به ماده ی سیاهی شده که گم شده و معلوم نیست کجاست!. اما چه کند که چاره ای جز پذیرش این حقیقت را ندارد. جالب اینکه وقتی دین می گوید خدا خلق کرده است و نیست را لباسی هستی پوشانده آقایان خداناباور دانشمند نما! به مسخره می نشینند که مگر می شود! طبق قانون نیوتن ماده به انرژی تبدیل می شود و یا بالعکس . و از نیست چیزی به وجود نمی آید . گمان می کنند اگر قانون نیوتن را نیوتن نوشته ، وضع کننده ی قانون نیز هست غافل از آنکه نیوتن این قانون را کشف کرده است و خود واضع این قانون نیست و خداست که قوانین را وضع کرده است و همان خدا به هر کاری تواناست و البته بر طبق قوانینی که خود وضع کرده، اما کشف نشده های بسیاری از این قوانین هم هست که در انتظار کشف شدن ، نشسته اند. و تازه خود این مهبانگ بزرگ و این انفجار عظیم چه منافاتی با قانون نیوتن دارد. چنانکه اگر قانون نسبیت آینشتین در فضایی به وسعت کائنات و نه در محدوده ی ناچیز و حقیر زمین ساری و جاری است ، نقص از قانون نیوتن نیست زیرا قانونی که او کشف کرد مربوط به زمانی برابر با چهار ونیم میلیارد سال است و نه مــیلیـــاردهــــا ســــال نــــوری گسترش ، پس فضا و زمان نقش اساسی را در این مورد ایفا می کند. اساس نسبیت آینشتن را فضا و زمان تشکیل می دهد، می خواهم بگویم همین "زمان" که در کائنات از بزرگترین عوامل به حساب می آید خود به خود وجود ندارد و وجودش به تشکیل کائنات بستگی تام دارد و از زمان دیوار پلانگ معنا پیدا کرده است. این جواب کسانی است که می پرسند خیلی خب ، حالا بگو قبل از خلقت چه بوده است.چون این سوال ، سوال از پیش از زمان است پس اصلا طرح سوال قبل از خلقت اشتباه محض است.بگذریم
خلاصه اینکه از دکتر هشترودی خواندم:
نپنداریدکه روشنگری علم مشکلی را حل میکند،هرمشکلی هزاران مشکل دیگررا طرح میکند و درتمام این احوال،انسان، انسان باقی می ماند.آنچیزی که انسانها را بهم پیوند میدهد،داستان گریز از رنج،لااقل کم کردن آن رنج است وهنرزاییده این تلاش است. ( آگاهی انسان ، درد انسان است)
منحنی قامتم، تابع ابروی توست
خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست
حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست
چون به عدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
(شعر از پروفسور هشترودی)

ستاریان سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:33

در غرب نیز کسانی به زبان خود همین را گفته اند و برای اینکه از زیر بار زحمت تایپ بیشتر خود را خلاص کنم مقاله ای را از نت عینا نقل می کنم که ادرسش را ثبت نکرده ام:
منتقدان عصر مدرن
جامعه خوب
جامعه بد
عصر مدرن از دیدگاه‌ها و نقطه‌نظرهای مختلفی مورد انتقاد و تردید قرار گرفته است. شاید اولین حُسن این انتقاد این باشد که می‌تواند در شناسایی نقاط ضعف و رفع آن به انتقاد شونده کمک کند. اهمیت نقادی و انتقاد‌پذیری در بین اندیشمندان بسیار مهم است، تا به این حد که پوپر، عقل را به معنی قبول آمادگی برای انتقاد از طرف خود و دیگران تعریف می‌کند و روش انتقادی را جریانی عام‌تر از آزمون تجربی می‌داند. در پی، انتقادات برخی از اندیشمندان قرن بیستم را از انسان و دستاوردهای مدرن می‌خوانیم.

جورج گسینگ (1903-1875): گسینگ انزوای وحشتناک انسان مدرن را در داستان‌های خود وصف می‌کند و برای رهاندن انسان از این وضع به جستجوی قطعیت‌های از دست رفته می‌پردازد.
وی به علم مدرن به منزله عامل اصلی ایجاد وضع رقت‌انگیز انسان مدرن می‌تازد و می‌گوید: من از علم می‌ترسم و از آن نفرت دارم و معتقدم که علم همواره دشمن بی‌رحم بشر خواهد بود، زیرا سادگی، آرامش زندگی و زیبایی جهان را از بین می‌برد و بربریت را در لباس تمدن باز می‌گرداند.
آثار گسینگ که همگی در شمار ادبیات داستانی است، اعتراض به ناکامی‌ها و تنهایی‌های ناشی از زندگی مدرن است که گریبان‌گیر همه طبقات اجتماعی شده است. او به‌ویژه به سکولاریسم به مثابه مهم‌ترین عامل تخریب زیبایی در ادبیات و فلسفه می‌تازد. درنظر او، جمع‌گرایی مدرن و از آن جمله سوسیالیسم، تنوع و فردیتی را که فرح‌بخش زندگی انسان است از میان می‌برد.گسینگ در مورد وضع مدرن می‌گوید: وحشی‌سازی جهان همچنان به‌خوبی پیش می‌رود. بی‌شک در آینده جنگ‌هایی رخ خواهد داد. کسی چه می‌داند که چه وضع وحشتناکی در انتظار ماست. دست‌کم یک قرن و نیم است که تمدن به چنین وضع ناگواری گرفتار شده است.او منتقد سرسخت دموکراسی است و می‌گوید: خدا نکند آن‌قدر زنده بمانیم که ببینیم دموکراسی به همه قدرت‌های دلخواه خود دست یافته است. او معتقد است که دموکراسی، انسان‌ها را به شکل توده درمی‌آورد و انسان توده‌ای، موجودی تباه و شرور خواهد بود و یگانه راه گریز از ناروایی‌های تمدن مدرن پناه بردن به سنت‌هاست.

دبلیو اچ مالاک (1923-1849): او در دفاع از مذهب و حیات سنتی و ارامش قدیمی در انگلستان به نزاع با پوزیتیویست‌ها و هواداران علم و اندیشمندان برجسته‌ای چون هربرت اسپنسر و برنارد شاو پرداخت.
مالاک در کتاب «آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟» به انتقاد از پوزیتیویسم و گرایش‌های اثباتی در علوم اجتماعی می‌پردازد. به‌نظر او پوزیتیویسم راه را بر الحاد می‌گشاید و الحاد برای حیات ارزشی انسان پیامدهایی ناگوار دارد. در نظر وی زندگی اخلاقی، سعادت و بهروزی انسان بدون مذهب ماوراء‌الطبیعی به کلی ناممکن خواهد شد. پوزیتیویست‌ها هرگز نمی‌توانند شهر خدا را بنا کنند. مدرنیسم بی‌مذهب جز جهانی کسالت‌بار و بی‌روح ارمغانی ندارد. تنزل وقتی عمق می‌یابد که هیچ تصوری از غایات اخلاقی نداشته باشیم و در اخلاقیات پوزیتیویستی وضع چنین است.
به‌نظر مالاک، در برابر علم بنیاد برانداز و اخلاق ستیز باید به این روش قدیمی باز گردیم که آیا دین فی‌نفسه متضمن حقیقت است یا نه؟ به‌نظر او اعتبار مذهب را نمی‌توان بر علم مدرن و پوزیتیویستی استوار ساخت و علم مدرن فقط منادی بربریت جدیدی است که با ابزارهای تمدن بر تمدن اخلاقی و راستین انسان تاخته است. او همچنین به دموکراسی می‌تازد و معتقد است در هر دولت متمدن دموکراسی فقط در پرتو همکاری با الیگارشی تعین می‌یابد. دموکراسی جدید با تکیه بر آموزه‌های پوزیتیویسم بر اصول عقل محض تأکید می‌کند و به تمدن اخلاقی انسان نگاهی تحقیرآمیز دارد. به‌نظر مالاک، محصول علم و عقل مدرن چیزی جز هرج و مرج اجتماعی، اخلاقی و روحی نبوده است.

اروینگ بابیت (1933-1865): به‌نظر بابیت، انسان مدرن در نتیجه گرایش به طبیعت محض چنان که دلخواه ژان‌ژاک روسو بود، تباه شده است. به گفته او، در عصر مدرن، قدرت اعمال اراه بر طبیعت به این معنا از میان رفته و انسان گرفتار توحش طبیعت شده است. او می‌گوید: برخلاف آموزه‌های بیکن و روسو، مسائل انسانی با رجوع به عقل جدید حل نمی‌شود، به‌زعم بابیت تمایلات تساوی‌طلبانه دموکراسی مدرن،‌ آزادی و جوهر روحانی فرد را نابود کرده و انضباط روحانی و انقیاد حواس و لذات را، که شرط رشد آدمی است، از میان برده است.
بابیت می‌گوید: با سلطه علم و طبیعت‌گرایی و فایده‌گرایی، آزادی روح آدمی نابود شده است. در نتیجه، وی پیش‌بینی می‌کرد که مبانی علمی و عقلی و طبیعت‌گرایانه دنیای مدرن سرانجام از هم می‌پاشد و هرج و مرجی سراسری پدید می‌آید. به‌نظر بابیت طبیعت‌گرایی حسی روسویی موجب نفی دوگانگی نفسی آإمی و تأکید بر امیال جسمانی شده است و اراه انسان برای تحدید انگیزه‌های حسی و عقلی را، به منزله مهم‌ترین ویژگی‌ انسان، نابود کرده است.
بابیت در کتاب دموکراسی و رهبری استدلال می‌کند که رهبری حقیقی در جامعه نفی‌ناشدنی است و دموکراسی که این حقیقت را نادیده می‌گیرد، تهدیدی است برای تمدن. استدلال کلی او این است که سیاست در عصر مدرن در معرض آثار منفی و مخرب ناتورالیسم قرار گرفته است و همه اندیشمندان مدرن به‌نحوی در ایجاد این وضع نقش داشته‌اند.
به‌نظربابیت، در اندیشه‌های عصر مدرن نظریه کار جانشین نظریه لطف الهی شده است. همه اندیشمندان عصر جدید از دوران جنبس اصلاح دین به بعد، از جمله بیکن، لاک، اسمیت و مارکس بر کار به منزله فرآیند اساسی جامعه تأکید کرده‌اند. اما به‌نظر بابیت کار واقعی، کار روحانی است، به معنایی که بودا می‌گفت و این خود مبنای مفهوم عدالت درنظر افلاطون است، یعنی این که هرکس کار شایسته خود را انجام بدهد.

جورج سانتیانا (1952-1863): سانتیانا از گرایش‌های عقلی، عملی و اخلاقی رایج سخت برآشفته بود و می‌گفت: جهان فکری در دوران زندگی من جهانی آشفته از اصول نادرست و آرزوهای کور بود که مرا از خود بیگانه ساخت. او از لحاظ فلسفی به دو‌گانه‌انگاری وجود در قالب روح و ماده می‌تاخت و بر آن بود که دوگانه کردن جهان به معنای روح‌زدایی از حوزه روح است. دوگانه کردن حقیقت هر دو نیمه آن را کاذب می‌سازد. تنها یک جهان وجود دارد و آن همان جهان طبیعی است و تنها یک حقیقت در مورد آن متصور است.
در اندیشه سانتیانا، جامعه خوب جامعه‌ای زیباست و از این‌رو زیبایی‌شناسی بر علم برتری دارد. او از همین دید زیبایی‌شناختی است که به جامعه صنعتی مدرن حمله می‌کند و می‌گوید: این جامعه حکم می‌کند که همه ملت‌ها باید چیزهایی مشابه مصرف کنند و جیره همگان از مرکز اداری داده شود. بدین‌سان یوتوپیای اصالت فایده‌ای در جامعه مدرن، که بر رفاه بخشی استوار است، حوزه روح و هنر را نابود می‌سازد.
او در سراسر آثار خود به بدعت‌های لیبرال می‌تازد و لیبرالیسم را موجب افول انسانیت و تمدن می‌داند. او می‌گوید: لیبرالیسم به ابزاری برای اعمال سلطه بر مالکیت و آموزش و مذهب و عقیده بدل شده است. او معتقد است شعار اولیه لیبرال‌ها و هواداران اصالت فایده، یعنی بیشترین شادی برای بیشترین مردم،‌ اینک در جامعه مدرن به بیشترین تن‌آسایی بیشترین مردم بدل گشته است. هدف اصلی لیبرالیسم نه آزادی فردی، بلکه ترقی و توسعه امکانات مادی است. به‌علاوه، لیبرالیسم شک و تردید و ناامنی اخلاقی را به همراه می‌آورد. رقابت برای ثروت و قدرت تمامیت فرد را درهم می‌شکند و او را خسته و فرسوده می‌سازد. به‌زعم وی نظام لیبرال، با نشر خرافات از طریق رسانه‌ها و مطبوعات توده‌ها را اغفال می‌کند و استقلال و فردیت انسان را می‌زداید. در جهان لیبرال زندگی شتابزده و کار یکنواخت شده است. انسان‌ها از بعد سیاسی آزاد شده‌اند، ولی از جنبه اقتصادی، تحت سلطه نظام کارخانه‌ها به سر می‌برند. نظام لیبرال جز مکانیسم سرمایه‌دارانه، هیچ‌چیز دیگر را عقلانی نکرده است.
سانتیانا به دموکراسی اکثریتی و توده‌ای سخت حمله می‌کرد و از شور و احساسات عوام و احساسات عوام و تأثیر آن در سیاست وحشت داشت و می‌گفت: توده ذهن کرم و چنگال اژدها دارد. قهرمان واقعی کسی است که چنین هیولایی را بکشد
چندی پیش برای یکی از دوستان مضمونی از چنین برداشتهایی را نقل کردم و و قتی این مقاله را خواندم قرابت نظراتم با این عده برایم عجیب بود.

ستاریان سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:34

بحث طولانی شده قسمت انتهایی کتاب تاریخ علم کمبریج را نقل می کنم و سعی دارم نشان دهم که انسان کم کم در پی کشف راز حیات ، به خدا نزدیک می شود و کسی مانند روزهای اول ِشروع نهضت علمی نمی تواند با کوبیدن بر طبل علم از طریق پوزیتویسم ، خدا را انکار نماید وقت ضیغ است و مطلب طولانی شد و گرنه از فلاسفه و اندیشمندان و علمای غرب نقل قولهای بیشتریی می آوردم که ببینید چه می اندیشیدند و امروز به چه رسیده اند مطلب بعدی همان صفحات آخر کتاب علم کمبریج است:
"عالم در حال گسترشی که هابل مشاهده کرد و از ان پس با شواهد بیشتر مورد تایید قرار گرفت ، این تصور را پدید می اورد که پیدایش عالم به مدتها پیش – رقمی حدود بیست میلیارد سال در زمان نگارش سطور محاسبه شده است- و به حالتی بسیار متراکم بر می گردد. پیامد این را می توان با نسبیت عمومی و نظریه ی کوانتوم به دست اورد. ریاضیدانی روسی به نام آلکساندر فریدمان در سال 1922 به مطالعه ی موضوع پرداخت و یک دهد بعد در سالهای 1933 و 1934 اختر شناسی بلزیکی به نام ژرژ لومتر نظر مشابهی را مطرح کرد : عالم از یک توده ی متراکم آغاز شده ؛ از یک « سوپر اتم» مادی که تجزیه شده ( مثل همه ی اتمهای بسیار بزرگ) و سپس بسط یافته است. از سوی دیگر در سال 1939 ، جرج گیمو ، رالف آلفر و هانس بیته در ایالات متحده آغاز گر انبساط را انفجار هسته ای « داغ» ماده ای بسیار متراکم دانستند . این نظریه ی « مهبانگ داغ» اکنون نظر مقبول است. به ویژه از سال 1965 که آرنو پنزیاس و رابرت ویلسن خبر از تشخیص زمینه ی رادیویی در فضا دادند که حرارتش درست همان است که اگر نظریه ی مهبانگ داغ صحت داشته باشد انتظار می رود.
هیچ یک از این نظریات ، منشاء سوپر اتمی را که عالم از آن پدید آمده است توضیح نمی دهد. یک راه خروج از این تنگنا نظریه ی «حالت پایدار» است که ان را هرمن باندی و توماس گلد در سال 1948 در انگلستان مطرح کردند و سپس جزئیاتش را فرد هویل ارائه داد. نظر آنها این بود که ماده ، در عالم ، همواره در حال پیدایش است تا جایگزین ماده ای گردد که با انبساط دور می شود. از این رو عالم برای ناظر همواره ظاهر کلی یکسانی دارد؛ به عبارت دیگر همیشه حالتی پایدار دارد. این نظر از جهات بسیاری می تواند ؛ و تا مدتی بسیاری از کیهان شناسان از آن حمایت کردند ، ولی تشعشعی که پنزیاس و ویلسن کشف کردند ، در هر مدل حالت پایداری غیر قابل توضیح به نظر می رسد. اکنون ما مانده ایم و نظریه ی مهبانگ داغ، که همچنان میاندار است. ولی این بدان معنا نیست که همیشه این چنین خواهد ماند. یکی از درسهای بدیهی که از تاریخ دستاورده ای علمی باید آموخت این است که هیچ نظریه ای تا ابد دوام نمی آورد. غالبا وقتی همه چیز در جای خود مستقر به نظر می رسد، مشاهدات جدید و نظرات تازه از راه می رسد و مفاهیمی نو را جانشین آنها می کند. ولی مگر نه این که این جزیی از ماجرایی است که علم نام دارد؛ جزیی از انچه که الفرد نویز آن را ، چنان زیبا « جنگ دراز بر سر نور» خواند؛ جنگی که بشر از نخستین روزهای پیدایش نخستین تمدنش درگیر آن بوده است."
" الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور "
امیدوارم بتوانم در ادامه به عقل ستیزی مفرط غرب به مفهومی که در اسلام طرح است و چرایی معطوف شدن نظر غرب بر حواس پنجگانه و منحصر کردن علم به تجربه و آزمایش و خارج نمودن عقل متافیزیکی از حیطه کار علمی بپردازم که ناشی از دین ستیزی و گرایش غلط غرب به علم تحصّلی است و بعد از رنسانس و از فرانسیس بیکن آغاز شد از آن جهت این دیدگاه غلط است که اعتقاد ترویج شده از سوی ادیان بر خلاف این است و امروزه دانشمندان نیز کم کم می فهمند که فیزیک خادم متافیزیک است و چنانچه اگر علوم پیشرفت کرده است مجموعا به شناخت این چارچوب کمک می کنند و آینشتن سعی داشت بفهمد که خدا چگونه می اندیشد و در تلاش برای رسیدن به این جواب بود که توانست کاری کارستان بکند.
آن زمان که خداوند ما را آفرید از همه ی انسانها میثاق گرفته ندای الست بربکم او را بلی جواب بگوییم و او را خدای خود بشناسیم. آیه 7:172 از همین روست که گرایش به پرستش خدا در نهاد انسان و فطرت اوست
بله . بگذارید کتاب تاریخ علم کمبریج با وجود آنکه معترف و مذعن به علمی بودن نظریه ی مهبانگ داغ و مورد پذیرش بودن آن از سوی ، دانشمندان استروفیزیسین است بر خلاف رویه ی گذشته غرب به علم ستیزی روی آورد و امیدوار باشد روزی نظریه ای ، به ابطال این نظر موفق شود؛ زیرا "انفجار بزرگ" همان "خلقت از عدم" از پیش گفته شده ی ادیان است . اما همانطور که در انتهای همین کتاب ذکرش رفت ، عاقبت نور خداوندی بر تاریکی و جهل انکار او فائق خواهد آمد و زمین به نور رب روشن خواهد شد؛ چون قران گفته است " و اشرقت الارض بنور ربها " و شروع اوج گرفتن انسان است تا به روزی که ،خواهد رسید و در آنروز ،انسان حتا پایه های عرش خداوندی را نیز رویت خواهد کرد و البته در چنین روزی ، قیامت آغاز خواهد شد آنزمان که نفخ صور دمیده شد خدا همان سوال را تکرار می کند و از احدی جواب نمی رسد و خود خداوند پاسخگوی سوال خویش است و وقتی محشر به پا شد، منکرین خداوند در عرصات محشر به عینه این نور را خواهند دید و قبول می کنند که باید ایمان می اوردند ،و انکار کردند ؛ اما دیگر سودی نخواهد داشت ،زیرا می توانستند از طریق اسبابی که خدا به انسان داده ؛ یه شناخت خدا برسند ولی آنها از فرصتی که داشته اند استفاده کرده و به انکارش نشستند ؛ پس در انروز برای انکار آنچه که خبرش توسط انبیا به ایشان داده شده بود ،بسیار اندوهگین و شرمسار خواهند بود. من از هول ان روز به خدا پناه می برم.


گویا ابراز شرمندگی برای طولانی شدن کامنتهایم کار همیشگی من باید بشود. پس بازهم شرمنده ام

ستاریان چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:04

سلام
من مطالب دیگری را نیز که آماده کرده بودم و دیشب قصد داشتم برای دوستان در این کامنت درج کنم ولی ترسیدم افزودن بر حجم مطالب ، خواندن آنها را مشکل و یا بکلی منتفی کند پس فرجه ای قائل شدم تا مطالب را کم کم بفرستم که خوانده شود تا بقیه را ارسال کنم.
گرچه قبلا گفتم که حتا ذکر اسامی دانشمندان ایرانی اسلامی در کامنت ممکن نیست چه رسد به مقایسه ی آنها و استفاده ای که غربیان در رنسانس از آنها برده اند. اما چون ممکن است نشانه ی فرار از بحث تلقی شود به فوریت این مطلب را از http://www.hupaa.com/page.php?id=3198 نقل می کنم تا آقا امید نگوید ادعای شما در خصوص ایران بود و چرا از دانشمندان ایرانی نقل نمی کند
دانـشـمـندان ایـرانـی دوران بـاسـتـان
شامل ایرانیان مهندس ، ستاره شناس ، شیمیدان ، ریاضیدان ، فیزیکدان ، صنعتگر ، پزشک ، جغرافیدان ، فیلسوف ، طبیعی دان ، مخترع ، مکتشف و نظریه پرداز
قبل از حمله اعراب و دوره اسلامی :
اسکیلاس- دوره هخامنشی (زمان حکومت داریوش از سال 486- 521 ق.م.) دریا نورد و مکتشف و مهندس سازنده قنات
ستاسپ- دوره هخامنشی ( زمان حکومت خشایار شاه 2466-486 ق.م.) دریا نورد و مکتشف
بوبراندا-دوره هخامنشی (زمان خشایار شاه) مهندس
آرتاخه-دوره هخامنشی (زمان خشایار شاه) مهندس و سازنده کانال آتوس
استانس- دوره هخامنشی شیمیدان و استاد دموکریتوس
برازه- دوره ساسانی (زمان فرمانروائی اردشیر( 241-226 م) مهندس و احیا کننده شهر فیروز آباد
برانوش- دوره ساسانی- سازنده شادروان شوشتر
فرغان- دوره ساسانی- سازنده تاق کسرا
جهن برزین- دوره ساسانی - سازنده تخت (تاقدیس)
شیده- دوره ساسانی - سازنده کاخ خورنق
ابولؤلؤ(فیروز) - قاتل عمربن خطاب (خلیفه اعراب و متجاوز به ایران) - هنرمند ، صنعت کار و سازنده آسیاهای بادی

________________________________________
بعد از حمله اعراب و دوره اسلامی :
روزبه- دوره خلافت عمربن خطاب - طراح شهرهای بصره و کوفه
یعغوب بن طارق- (مرگ در 796 م / 180 ه )احتمالا از نژاد ایرانی ستاره شناس
نوبخت - ( مرگ 770776 م / 171-170 ه) ستاره شناس و مهندس ایرانی که تحت سر پرستی خالد بن برمک که وی نیز ایرانی بود طرح بغداد را انجام داد
ماشاءالله (مناسه) - ( مرگ در 815 یا 820 م ) یهودی ایرانی الاصلی که در پروژه شهر بغداد با نوبخت همکاری میکرد
ابوسهل فضل بن نوبخت - ( مرگ در 816-815 م / 201-200 ه)از خاندان نوبختی ستاره شناس و کتابدار هارون الرشید
ابو موسی جابرین حیان - در 160 هجری قمری در کوفه بر آمد - اهل توس ، شیمیدان و کانی شناس و ستاره شناس
بنو موسی ( محمد ، احمد و حسن ) - سده سوم هجری - خراسانی الاصل ، مهندس مکانیک ، هندسه دان ، و ریاضی دان
ابو سعید ضریر جرجانی (گرگانی ) مرگ در ( 846-945 م /232-231 ه) ستاره شناس و ریاضی دان
سهل طبری - در اوایل سده نهم میلادی ( سده سوم هجری ) بر آمد - اهل طبرستان ( تبرستان ) ستاره شناس وپزشک
احمدبن محمد نهاوندی ( مرگ در 835 تا 845 م / 221 تا 231 ه) - در جندی شاپور بر آمد - ستاره شناس م مؤلف زیج
یحیی بن ابی منصور ( مرگ در 831 م / 216 ه ) از نژاد ایرانی که در بغداد بر آمد ستاره شناس و مؤلف زیج، نوه اش هارون بن علی هم ستاره شناس و مؤلف زیج بود
خالد بن عبدالملک مرورودی - اهل مرورود در خراسان بزرگ - در زمان مامون خلیفه عباسی بر آمد - ستاره شناس بود و پسرش محمد و نوه اش عمر هم منجم بودند
ابوالعباس احمد بن محمد بن کثیر فرغانی - اهل فرغانه در ماوراء النهر (ورا رود ).در زمان مامون برآمد - ستاره شناس و نظریه پرداز نجومی
عمربن فرخان طبری - ( مرگ در 815 م / 200 ه) از مردم طبرستان - ستاره شناس و معمار
محمد بن عمربن فرخان طبری - پسر شخص بالا درآغاز سده نهم میلادی ( سده سوم هجری ) بر آمد . ستاره شناس و مؤلف نجوم
ابو معشر جعفر بن محمد بن عمر بلخی - ( 272 - 172 ه ) ( 886- 786 م ) اهل بلخ در خراسان بزرگ - ستاره شناس و نظریه پرداز در نجوم .
سهل بن بشر ( یا سهل بن حبیب بن هانی ) - در نیمه اول سده نهم میلادی ( سده سوم هجری ) در خراسان بر آمد . ستاره شناس و منجم
علی بن سهل بن طبری- ( سده نهم میلادی / سده سوم هجری ) مؤلف فردوس الحکمه در طب و هوا شناسی ، نجوم
محمد بن عیسی ماهانی ( مرگ در 874 تا 884 میلادی / 261 تا 271 ه ) اهل ماهان کرمان ، ریاضی دان و ستاره شناس و مهندس .معادله درجه سوم موسوم به معادله ماهانی از اوست
فضل بن حاتم نیریزی -( مرگ در 922 م / 310 ه ) ریاضی دان ، هندسه دان و ستاره شناس
ابوبکر حسن بن خصیب - در اواخر سده نهم میلادی ( سوم هجری ) بر آمد . ستاره شناس از نژاد ایرانی بود
ابوبکر زکریای رازی - ( مرگ در 924- 923 م / 312 - 311 ه ) فیزیک دان ، شیمی دان و پزشک و مهندس و فیلسوف - کاشف الکل
احمد بن داوود دینوری ( 210 / 200 تا 282 ه 825 - 815 تا 895 م ) در دینور اصفهان بر آمد . ستاره شناس ، مورخ ، ریاضی دان ، گیاه شناس و لغت نویس
ابو نصر محمد فارابی .(340/339- 258/257 ه51/950-71/870 م) زاده فاراب ترکستان -فیزیکدان،موسیقی شناس،فیلسوف ایرانی
احمدبن سهل بلخی(934م/323ه) زاده شاستیان بلخ ،ریاضیدان وجغرافی دان
مطهر بن طاهرمقدسی-(356ه 966م) دربست سیستان برآمد- دایره المعارف نویس وبازگوکننده اعداد بزرگ هندی
یقبوب بن محمد رازی-که ابن ندیم وی رااز مهندسان و محاسبان دانسته است
استخری(اصطخری)- وی را نیزابن ندیم از محاسبان ومهندسان بشمار آورده است
محمد بن لره- اهل اصفهان بوده ودر فهرست ابن ندیم در زمره مهندسان و محاسبان بشمار آورده شده است
محمد بن احمد کاتب خوارزمی- از دایره المعارف نویسان سده چهارم هجری است.کاتب مفاتیح العلوم وی شامل مباحثی در حساب،هندسه،نجوم،موسیقی،مکانیک و شیمی
اخوان الصفا- گروه از مهندسان و دانشمندان و فیلسوفان که در سده دهم میلادی( سده چهارم هجری) بر آمدند. بعضی از اعضای این گروه مخفی مثل ابو سلیمان محمد بن بشیر بستی مقدسی، ابو الحسین علی بن هارون زنجانی و محمد بن احمد نهرجوری ایرانی بوده اند آنان دایره المعارفی شامل کلیه شعب معرفت پدید آوردند
ابو جعفر خازن-زاده خراسان( مرگ در 350/360/ه961/ 971 م) ریاضی دان و ستاره شناس
ابو الفتح اصفهانی- ریاضیدان سده چهارم هجری
ابو سهل ویجی بن رستم کوهی-(سده چهارم هجری) اهل طبرستان ، ریاضی دان،مهندس، ستاره شناس. وی رهبر ستاره شناسان در رصد خانه ای بود که شرف الدوله دیلمی ساخته بود
ابو سعید احمد سنجری- (415-340ه)(1024-951م) ریاضی دان
عبدالرحمن بن عمر صوفی رازی،زاده ری(376-291ه)(986-903م) ستاره شناس
ابو نصر محمد بن عبدالله(کلو اذانی)- از دودمان اردشیر بابک کلواذانی(تولدش پیش از سال سیصد هجری) از جمله ریاضی دانان
ابو حامد احمد بن محمد صاغانی-(مرگ در 380ه 990 م) از مردم صاغان مرو ، ریاضیدان- ستاره شناس، مخترع و سازنده اسطرلاب و دیگر ابزارهای نجومی
ابو الرضا عباس بوزجانی- ( 388/387-329ه)(998/997-940م) زاده بوزجان در حوالی نیشابور ، ریاضیدان، هندسه دان، مهندس، ستاره شناس و نظری پرداز در نجوم
ابو منصور موفق-(سده چهارم هجری) شیمی دان و دانشمند و علم مواد
ابو نصر اسمعیل بن حماد جوهری-(مرگ در 393ه 1002م) زاده فاراب و مقیم نیشابور. لغت نویس و مبتکراندیشه های پرواز
فارابی،ابو نصر(مرگ در 340/339 هجری یا 951/950م) دانشمند و فیلسوف ، در طبقه بندی علوم و در تبیین قوانین صوت و در تعریف دانش ها نقش عمده ای داشت
ابوریحان محود بن احمد بیرونی- ( 440-363 هجری)(1048-973 م) ایرانی نژاد زاده خوارزم، ریاضیدان،زمین شناس، جغرافی دان،جهانگرد، فیلسوف،و نظریه پرداز در علوم طبیعی ودانشمند علوم تجربی
ابو علی حسین بن عبدلله بن سینا- (427-370 هجری)(1037-980 م) زاده افشنه در بخارا که در همدان درگذشت. ریاضیدان،زمین شناس،فیزیکدان،پزشک، فیلسوف
ابوبکر محمدبن حسن حاسب کرجی-( مرگ در 421/420 هجری 1030/1029 م) ریاضیدان ایرانی صاحب کتاب نسوی نامه
عمر بن ابراهیم خیامی (عمر خیام)(517/516-440/430هجری)(1124/1123-1048/1038 میلادی) زاده نیشابور ،ریاضیدان،ستاره شناس،شاعر و فیلسوف
عبدالرحمن خازنی-فیزیک دان و مخترع برآمده در خراسان بزرگ در ابتدای سده ششم هجری
ابوبکر علی بن محمد خراسانی - شیمیدان ایرانی که بقول ابن ندیم و بگفته کیمیاگران به کیمیا دست یافت
بدیع اسطرلابی(مرگ در بغداد در 1140/1139 م) اهل اصفهان- ستاره شناس و سازنده اسطرلاب
محمد بن احمد خرقی-(مرگ در مرو در 1139/1138م) ستاره شناس، جغرافی دان ایرانی که نظریه ای در باب چگونگی حرکت ستارگان نیز ارائه داده است
موید الدین طغرانی(مرگ در 1112/1111م) زاده اصفهان - شاعر و شیمیدان ایرانی
عبدالملک بن محمد شیرازی- ریاضیدان و ستاره شناسی که در نیمه دوم سده دوازدهم میلادی(ششم هجری) برآمد
محمد بن ابوبکر فارسی-ریاضیدان و ستاره شناس ایرانی نیمه دوم سده سیزدهم میلادی(هفتم هجری)
المظفر-(سده ششم هجری) اهل توس ،مخترع گونه ای از اسطرلاب خطی
نصرالدین طوسی-( 672-598 هجری) اهل توس ، ریاضیدان، ستاره شناس،دانشمند علم مواد
قطب الدین شیرازی-(1236-1311م)-ریاضیدان،ستاره شناس، نور شناس، پزشک، فیلسوف ایرانی
محمد ابن اشرف شمس قندی- ریاضیدان و ستاره شناس سده سیزدهم میلادی (هفتم هجری)
شمس الدین محمد بن ایوب دینسری-(سده هفتم هجری)- دایره المعارف نویس و نگارنده کتاب نوادر التبا در لتحفه البهادر که شامل مباحثی از علوم طبیعی است
غیاث الدین جمشید محمد طبیب ( الکاشی) - (790-832 هجری قمری) از مردم کاشان، ریاضیدان و محاسب
محمد حافظ اصفهانی (نتیجه الدوله) سده دهم هجری ، مولف رساله هایی در انواع دستگاههای مکانیکی
حسین معمار-معمار بقعه هارون در سال 918هجری
بهاالدین عاملی-(1031-953هجری) ریاضیدان، معمار، فیلسوف
احمد معماری لاهوری و برادرش استاد حمید لاهوری- سده یازدهم هجری معماران ایرانی سازنده تاج محل در هندوستان
ارسال شده توسط عظیمی

بله این گونه بسیار بهتر است
=

ستاریان چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:05

سیر تاریخی اندیشه در شرق و غرب
اندیشه متفکری اگر متعالی باشد با اندیشمندی دیگر به طور ذاتی دشمنی ندارد. تعالی اندیشه مربوط به مراتب عقل است . عقل را در حوزه فلسفه به دو عقل نظری و عقل عملی منقسم و در کل به سه عقل هیولانی و عقل بالملکه یا عقل بالفعل و نهایتا عقل مستفاد تقسیم می کنند بحث در مورد عقل متعالی در حوزه عقل بالفعل است عقل در مرتبه اول را همه انسانها به طور عموم دارند و رسیدن به عقل مستفاد برای اندکی از انسانها میسر است.
اندیشمندان در سراسر جهان پیرو عقلند و پیروان عقل پرچم یکسانی دارند که در مقابل جهل برافراشته می شود. پس تقابل اصلی اندیشمندان در برابر جاهلین است. نوشیدن جام شوکران از سوی ارسطو ،در غرب ، روی دیگر سکه مقتول شدن شیخ اشراق در شرق است . اندیشیدن منحصر به انسانی خاص و در کشور و حتا اقلیمی خاص نیست. اندیشیدن محصول عقل انسان به مفهوم عاّم آن است. انسانها فارغ از اینکه در کدام محیط اجتماعی و در کدام کشور زندگی می کنند؛ می اندیشند و حاصل این اندیشه تمدن و فرهنگ را پدید می آورده است از قدیم الایام فرهنگ و تمدن ماترک انسان سلف برای بشر خلف بوده است و به قولی دیگر فرهنگ و تمدن از جایی به جایی دیگر ،منتقل شده است که وظیفه انتقال این ماترک انسانی گاهی به گرده تجارت و زمانی برعهده جنگ و مواقعی را به طور توامان هر دو عهده دار بوده اند .
دکتر علی بیگدلی در کتاب "تاریخ یونان و روم" اش نوشته است:
« بعد از انقلاب دوم صنعتی ( تقریبا 1850) که اختراعات و اکتشافات منجر به مکانیزه شدن و انبوهی تولید و تراکم سرمایه و فزونی قدرت نظامی اروپا و سلطه این قاره بر قاره های دیگر شد ؛ مورخین غربی از نظر روانشناسی نیز دستخوش نوعی خودستایی افراطی شدند، به طوری که خود و زمان خویش را محور هستی و نقطه آغازین فرهنگ و تمدن بشریت دانستند و برای اینکه در این ادعا متوسل به توجیه تاریخی شوند ، یونان را مهد زایش فرهنگ و تمدن بشری اعلام کردند.»
او ادامه می دهد« در سنت این مورخان ، تاریخ تفکر سیاسی ، اجتماعی با این مفروضات آغاز شد که پایه سیاست عقلی و عملی ، دمکراسی ، آزادی ، قانون، عدالت ، شهرنشینی [ قبلا ثابت کردیم که طبق یافته های اخیر باستانشناسی امروزه این عقیده در نزد خود ایشان نیز منسوخ شده است] و موضوعات دیگر از ابداعات یونانی است و نخستین قانون اساسی تاریخ بشر را «لیکورگ» برای اسپارت نوشت و طلوع تمدن انسان در جزیره کرت رخ داد»!!![ این علامات از کتاب است]

« اما از نیمه دوم قرن بیستم که تاحدودی خوی نژاد پرستانه و خودستایی اروپائیان ،به دلیل شناخت عمیق تر ِ سایر تمدنها فروکش کرد و مطالعات مردم شناسی ، باستانشناسی و تاریخی علماء برجسته اروپایی از جمله مورخان مشهور فرانسوی « لویی گارنه» «ژاک لوگف» و «فیلیپ ولف» روی تمدنهای غیر اروپایی توسعه یافت ، ساختار ادعاهای جزمی مورخان قبلی را به هم ریخت و معجزات تمدن یونانی را به عنوان جلوه گاه تمدن اروپایی بی اعتبار کرد. لویی گارنه گزافه گویی های اسلاف خود را دایر بر اعجاز و عظمت تمدن یونان و نقش این تمدن را در بیداری سایر تمدنها رد کرد . دو مورخ دیگر نیز تمدن بشر را مدیون تمدنهای بین النهرین اعلام کردند که از طریق آسیای صغیر به کرت و سپس به یونان منتقل شد»

دکتر علی بیگدلی که کتابش گرایشهای سکولاریستی نویسنده اش را از لابلای کتاب هویدا می کند ، تقریبا همه جا نقش ناظر بی طرف را در نقل تاریخ حفظ کرده ، اما به دلیل همین گرایش سکولاریستی اش از نقش دین در تمدنها ،سخنی به میان نمی آورد . در حالی که دین نقش بی بدیلی در فرهنگ و تمدن داشته و دارد که در ادامه به آن خواهم پرداخت و خواهیم دید که بیشترین نقش در مراودات فرهنگی و تجاری را دین عهده دار بوده است و حتا بعضا سبب ساز بروز جنگها ،مقابله با دین بوده است. آیا می توان نقش ارسطو به عنوان استاد اسکندر و راهنمایی او را در تفوق طلبی اسکندر بر ممالک شرقی نادیده گرفت؟ البته کینه توزی حاصل از حمله خشایارشا به یونان عامل اصلی حمله اسکندر بود.که پس از حدود یکصد سال زخم باز می کرد. اما اسکندر که تحت تاثیر فلاسفه یونان به خصوص ارسطو بود به طور طبیعی با پرستش خدای یگانه ، ایرانیان سر ستیز داشت* . گرایش به «هلنستیک» در غرب اکنون نیز وجود دارد و وجود این اعتقاد ریشه در یونان و روم دارد اگر فرصتی پیش آید در این خصوص هم خواهم گفت. به دلیل نادیده گرفتن نقش دین از سوی آقای دکتر علی بیگدلی برای این نکته که هنوز هم غرب دارای این گرایش شرق ستیزانه و لجوجانه است نشانه ای به دست نمی دهد. با مراجعه به مورخین دیگر می توان به هم پوشانی نقش دین در منازعات رسید و همین جاست که بحثهای عمیق فلسفی و تفاوت غرب و شرق به نقطه آشکاری می رسد.
در کامنت قبلی گفتم که: امیدوارم بتوانم در ادامه به عقل ستیزی مفرط غرب به مفهومی که در اسلام طرح است و چرایی معطوف شدن نظر غرب بر حواس پنجگانه و خارج نمودن عقل متافیزیک از حیطه کار علمی بپردازم که ناشی از گرایش غلط غرب به علم تحصّلی است و بعد از رنسانس و از فرانسیس بیکن آغاز شد از آن جهت غلط که اعتقادی ترویج شده از سوی ادیان چنین است و امروز نیز همه می دانند که فیزیک خادم متافیزیک است.
اکنون باید عرض کنم: در ایران به عنوان یکی از کشورهای شرقی و اسلامی همزمان با غرب این عقل ستیزی نضج گرفت که بعدها به " اخباریگری" مشهور شد.این همزمانی کلیدی دارد که اگر اندیشه را در بستر تاریخی آن پی گیری کرده و ببینیم ؛ قابل درک و فهم است به عنوان نمونه:
فرانسیس بیکن که کلید دار خزانه دولتی بریتانیای کبیر بود حرفی را شروع کرد که بعدا از سوی اگوست کنت به حد اعلای خود رسید و سپس پوزیتیویسم نام گرفت و در تقابل با متافیزیک قرار داده شد. این مقابله عقل و علم البته به قولی از تالس شروع شده بود . مارکسیستها معتقدند طالس اولین ماتریالیست بوده است.
از بحث دور نشوم در ایران نیز همزمان با فرانسیس بیکن شخصی به نام استرآبادی که اهل حجاز و مدینه و به ظاهر شیعه ، ظهور کرد. شخصیتش و ظهورش مشکوک قلمداد شده زیرا او هر چند شیعه بود اما حملات شدیدی را متوجه علمای شیعه و به خصوص علامه حلی می کرد چون علامه حلی اعتقاد داشت که در میان احادیث رسیده به ما، تعداد قابل توجهی حدیث جعلی و ضعیف السند موجود است . بحث راجع به اخباریگری را بحث مستقل و وسیعی است بگذریم.
تقابل عقل متافیزیکی با علم و یا مقابله ی دین و علم بحث پوزیتیویسم هاست اصولا انکار دین و آموزهای دینی از نخستین روزهای حیات بشر باعث گردیده صف بندی میان دین گرایان و دین ستیزان به وجود آید. این ستیز همچنان با حدت و شدت تا به امروز ادامه دارد اگر بنا به غلط مشهور ابتدای شروع تمدن غربی را از یونان و روم بدانیم با بررسی این موضوع خواهیم دید که این عقیده چرا از ارسطو به بعد یعنی از نقطه شروع این تمدن در غرب نهادینه شده است. در غرب همواره سیاست ارسطو در مقابله با شرق پی گرفته شده است او به اسکندر می گفت، چون شرق هویتی دینی دارد فقط از طریق دین است که می توان به آن چیره شد. در تاریخ معاصر ؛ظهور بابیت و بهایت در ایران و وهابیت در عربستان نتیجه اموزه های ارسطوست که توسط انگلستان پی گیری شده است. اخباریگری در ایران در زمان اوج مراودات ایران و انگلستان در عصر صفوی و از حدود چهار صد سال پیش آغاز شده است. اندیشیدن اندیشه ها در بستر تاریخ باعث خواهد شد بفهمیم مقصر اصلی وضع امروز ما غرب است زیرا امروز هم ما دچار اخباریگری هستیم و اگر زمانی، آیه الله وحید بهبهانی با رنج و مشقت بسیار توانست طومار اخباریگری را در ایران به هم بپیچید ؛ امروز طی فرایندی پیچیده دوباره ظهور و قدرت گیری مجدد اخباریگری را شاهدیم!
................................
*این نکته ماخوذ از کتاب نیست اما اینکه چه شد در عصر اسکندر متفکرین ممالک شرقی و حتا ایرانی به فلسفه ی یونانی گرایش پیدا نکردند زیرا خود تاثیر گذار عمده ای در فلسفه ی یونان بودند و در قرون بسیار بعد و حدود یکصد و اندی سال بعد از ظهور اسلام گرایش به تفکر فلسفی آغاز شد و در ادامه ترجمه ی تفکر فلسفی یونان آغاز گردید که بررسی خود این مبحث موضوع جالب و مستقلی است . در واقع زمانی غرب با اسکندر در ایران حضور پیدا کرد و نتیجه اش انتقال میترایسم به غرب بود و بعضی ظهور الهه ها و رب النوعها در غرب را نتیجه ی این حضور غرب در ایران می دانند . اما در قرنهای بعد و با الکندی عرب و سپس با فارابی ایرانی اسلوب تفکر فلسفی یونان را با عقاید دینی خود پیوند زدیم این موضوع در بادی امر بسیار حیرت آور جلوه می کند اما طی آشنایی با قرآن و دیدن رگه های تفکرات فلسفی در قرآن و وجود معتزله و قدرت گرفتن ایشان در عصر هارون الرشید میان اهل سنت و از طرفی آموزه های امامان شیعه به خصوص حضرت علی و خطبه اول نهج البلاغه اش(ع) و امام صادق(ع) و امام رضا (ع) و مواجهه و مناظراتشان با دهریون ، نقش عقل را بسیار برجسته می بینیم که باعث همنشینی عقل و دین میان شیعیان شد . درست همانزمان که اهل سنت با بستن درهای اجتهاد ، درهای تعقل را نیز بستند

ستاریان چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:06

شرق از نگاه غرب و نقش انکار شده دین
در غرب گفته می شود تمدنها همانگونه که زاده می شوند روزی نیز می میرند. ولی تمدن غرب هرگز نمرد و از یونان به روم و سپس به غرب فعلی منتقل شد اما تمدن شرقی مرد! اما این حرف کاملا غلط است ظهور تمدن و افول آن در نقطه ای خاص به معنای زایش و مرگ تمدن در همان نقطه نیست ، بلکه تمدن ماحصل علم انسان است که از جایی به جای دیگر منتقل می شود تفکر یونانی از یونان و تسط اسکندر به اسکندریه در مصر به اسکندیه منتقل شد که همان زمان هم دارای تفکر بود و در اسکندریه ماند تا حمله روم به مصر و خودکش کلئوپاترا و چیره گی مجدد روم به مصر در زمان ژولیوس سزار و سپس اگوست که دیکتاتوری را به سان احمدی نژاد آرام آرام ولی پیوسته و با عوامفریبی جایگزین نظام جمهوری در روم کرد. تفکر در اسکندریه بود تا اینکه اسلام ظهور کرد و عمر وعاص به نمایندگی از معاویه که در شام بود به مصر رفت و مراودات جهان اسلام با مصر آشنایی با فلسفه یونانی را باعث شد رویش تفکر فلسفی در تمدن اسلامی بعد از سرنگونی خلفای بنی امیه و روی کار امدن خلفای بنی العباس و انتخاب بغداد به مرکز دارالخلافه آغاز شد بغداد مرکز امپراطوری اسلامی بود و از اکناف عالم به انجا رفت و آمد می شد و خلفا تمایل داشتند دانشمندان را در دارالخلافه خود به نمایش بگذارند دارالخلافه به مراکز علم بدل شد و فلسفه نیز جزو علوم بود به همین جهت فلسفه از اسکندریه به بغداد منتقل شد و با افول تمدن اسلامی و شروع رنسانس و به همان شیوه ای که مسلمانان به کار برده بودند ( ترجمه آثار تمدنهای پیشین و استفاده از آن و پیش بردن غافله علمی بشر) به ترجمه آثار تمدن اسلامی که در ان عصر از تمدنهای درخشان عالم بود اقدام نمود و به این ترتیب همانزمان که فروغ تمدن اسلامی رو به افول و خاموشی رفت، تمدن غربی چراغش را با استفاده بردن از میراث شرق روشن می ساخت .
چنانچه با نگاه به این سیر می بینیم انتقال تمدن از نقطه ای به نقطه دیگر کاملا بدیهی به نظر می رسد پس چرا از سوی کسانی در غرب و به تبع ان از سوی غربزدگان مورد مناقشه قرار گرفته است؟ چند دلیل می توان برای آن برشمرد مهمترینش این است که: در ابتدا دلیلی جز لجاجت و عناد ناشی از غرور و جهل نداشته و ندارند . این جهل ایشان تنها متوقف در این نقطه نیست بلکه چون تمدن غربی به طور ذاتی از دین شرقی بی بهره بوده و هرگز به دینی اعتقاد نداشته است . همواره خدایان بسیاری در قلمرو یونان و روم مورد پرستش قرار می گرفته و حکومت مرکزی نسبت به این خدایان حساسیتی نداشته و حتا توانسته از آن بهره لازم را برده تا آنجا که خود امپراطور روم را معادل خدایان روی زمین معرفی کند. اساطیر در این میان نقش زیادی بازی کرده اند. پس از ظهور مسیح(ع) و بیش از سیصد سال مسیحیت آزاری روم که به تعقیب بزرگ معروف است . گسترش مسیحیت به طور پنهانی پادشاهان رومی را ناچار کرد به جای انکار و مقابله وجود مسیحیت را بپذیرند و به این ترتیب کنستانتین به مسیحیت گرایش پیدا کرد و آن را دین رسمی روم قرار داد و البته خود کنستانتین تا آخر عمر هم مسیحی نشد! اما توانست در پیروی از روش ساسانیان و پس از صدها سال، دینی واحد را در روم پایه گذاری کند. یکی از رموز ماندگاری حکومتها و پایداری حاکمیتها ، به رسمیت شناختن اعتقادات مردم است ؛ و او به این وسیله اگر سابق براین مردم خدایان بسیار داشتند و امپراطور را مانند خدای این خدایان می پرستیدند؛ جایگاه خدا بودن به نماینده خدا در روی زمین بودن تنزل پیدا کرد و به این ترتیب توانست همان حاکمیت قبلی خود را البته به شکلی دیگر ادامه داده ، واز طرفی حمایت مسیحیان را نیز داشته باشد.
یکی دیگر از دلایل دین گیزی در غرب ؛ استبداد کلیسا و علم ستیزی کلیسای مسیحی طی قرون وسطا بود غربیها تصور می کردند ادیان به طور کلی علم ستیزند و پذیرش دین منجر به تعطیلی علم می شود از همینجا بحث تقابل علم و دین برایشان بسیار جلوه کرد و بر ان پایفشاری کردند و پس از رهایی از یوغ کلیسا به طور مداوم جانب علم را گرفتند و به دنبال این مقابله علم و دین که ذاتی می پنداشتند رفتند این دیدگاه غرب هنوز هم دیدگاه رایج و حاکم در غرب است گرچه از حدت و شدت آن به مرور اما پیوسته کم و کمتر می شود و ایام نقد مدرنیته در پیش است .
بحث تقابل علم و دین یا عقل و دین از دیر باز فکر انسان را به خود مشغول می کرده است که ریشه اش در غرب است.غرب و غربزدگان، تفکر مغلوط فلسفی که اصلا فلسفه نیست (مانند انچه پوپر می گوید) را تبلیغ و ترویج می کند و با حجم وسیعی از تبلیغات از دیروز تا به امروز شرق را معرف دین و غرب را منادی علم می خواند! وبا مقابله هم قرار دادن شرق و غرب مزورانه خط حائلی میان علم و دین و یا عقل و دین می کشد. این همان نقطه آغازینی است که صف بندی موجود فعلی را بین شرق و غرب را در ابتدا موجب شده بود و از سوی استراتژیستهای غربی کماکان دنبال می شود.
این صف بندی از چه زمانی مرسوم شد.نشانه های وجود این صف بندی را از هزاران سال پیش می توان دید و مقابله ی منکرین خدا با انبیا نشانه ی همین مقابله است .بعضی از انسانها تنها به عقل خود اکتفا می کنند و تصور می کنند به توسط عقل می توان به دریافت همه ی حقایق هستی نائل آمد ؛ اما تصور غلطی است که دارند چون اولا حقیقت مطلق است و انسان توان درک مطلق را ندارد و ثانیا عقل انسان همیشه رو به تکامل است و به همین جهت امروزش از دیروز بیشتر می فهمد و چون دیروز نمی فهمیده و امروز به فهمش رسیده ، باید بپذیرد ممکن است انچه را که امروز انکار می کند شاید فردا بفهمد و بداند که انکار دیروزش از جهل و ناتوانی دیروز عقلش بوده است .
در غرب نیز طی چند قرن اخیر یعنی از قرن هفدهم به بعد در غرب مدام "خطر اسلام" در بوق دمیده شده است . اصلا آیا "شرق" یعنی " اسلام"؟ می دانیم که اینطور نیست چین و هند هم جزو شرق است اما دوری هند و چین از اروپا باعث شد آنها از این ناحیه احساس خطر نکنند و همجواری با دنیای اسلام و درگیری اش بر سر قسطنطنیه (اسلامبول) مرکز امپراطوری روم شرقی و اندلس از مراکز اسپانیالی و از دست رفتن فلسطین و مصر و سوریه که قسمتهایی از امپراطوری روم محسوب می شد؛آنهم در همان روزهای اولیه ی گسترش اسلام ؛ همواره آنان را به مقابله با این قسمت از شرق فراخوانده است. حقد و کینه یکی از دلایل دشمنی غرب با شرق اسلامی است ولی بررسی این سوال که چه چیز اسلام برای آنها ایجاد خوف و خطر می کرده و می کند ؟ مهم است و البته جواب روشنی نیز دارد که اشاراتی کردم و در جای خود و در بحث دین به آن به طور کامل می توان به آن پرداخت. اما به هر حال این انتخاب دشمن از سوی غرب صورت گرفته است . ادوارد سعید در کتاب "غرب و اسلام - برخورد تمدنها"ی خود نوشته است : «و از قرن هیجدهم تا به امروز تفکر شرق شناسانه نوعی جغرافیای تخیلی و با وجود این به نحو وحشتناکی قطب بندی شده است که جهان را به دو بخش غیر مساوی تقسیم می کند بخش بزرگتر و " متفاوت" آن به نام " مشرق زمین" خوانده می شود و آن دیگری که همچنین تحت عنوان جهان "ما" نیز خوانده می شود نام مغرب زمین یا غرب را بر روی خود دارد.»

ستاریان چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:07

چرا انسانها را به غربی و شرقی تقسیم می کنند و همواره سعی بر سیطره بر شرق داشته اند؟ با نگاه به تاریخ ، رقابت درونی موجود در غرب را می بینیم که گاهی بسیار هم خونین است اما در مقابل شرق همواره متحد عمل کرده اند. مثلا در زمان جنگ ایران و روس ، دولت قاجار حساب ویژه ای برای دراختیار گرفتن سلاح فرانسوی از سوی فرانسه باز کرد ، اما این سلاحها در بحبوحه جنگ به ایران تحویل داده نشد و نتیجه اش تصرف بخشهای وسیعی از سرزمین ما توسط روسیه بود . گرجستان و ترکمنستان و آذربایجان و نخجوان و ارمنستان به مرور از کشور ما جدا و به قلمرو روسیه ملحق شد. آیا می توان این خیانت تاریخی فرانسه را نادیده گرفت ؟ پیش از این بر سر ارمنستان جنگهای بسیاری میان روم و ایران در گرفته بود .یا در جنگ عراق علیه ایران کمکهای همه جانبه غرب به عراق در مقابل انقلاب مردمی ایران که بعد از انقلاب اکتبر 1917 روسیه ، مردمی ترین انقلاب تاریخ لقب گرفته است و گفتمانش بازشناسی هویت ملی و ایستادن بر سر این هویت بود ؛ قابل انکار که نیست . در انقلاب مشروطه روسیه از استبداد حمایت می کرد و انگلیس از مشروطه! اما در اوج نهضت بیداری مردم ایران آنها بر سر منافع با هم توافق کرده و ایران را به دو قسمت تقسیم و رضا خان را بر مردم مسلط و انگاه شروع به چپاول کردند این دخالت آشکار غرب در سرنوشت ما چه سرنوشت شومی را برای ما رغم زد؟ اخیرا مدام گفته می شود اشغال سفارت امریکا کار غلطی بود! شاید امروز با جوی که براه افتاده است و همه تصور می کنند که ما همواره در پی دشمن تراشی بوده ایم و اکنون باید دنبال دوست یابی باشیم! حرف درستی باشد ؛ اما چگونه فراموش کنیم که پس از کودتای امریکایی 28 مرداد ملت ما در سرزمین خود گروگان امریکا شد ؛ آیا نباید گروگانگیری اعضای سفارت امریکا را جوابی بغض آلود به بیست و پنج سال گروگان بودن ملت ایران از سوی سیاستهای امریکا در ایران دانست؟ گفته می شود حفظ منافع و یا به دست آوردن منافع بیشتر اساس سیاست است. این البته در دنیای امروز حرف درستی به نظر می رسد ، واژگان گرگ و اژدها در این خصوص برای انسانها و دولتها به کار گرفته شده، اگر با این گزاره موافق باشیم باید بپذیریم که منفعت طلبی جزو سرشت انسان است و همه انسانها در پی منافع خود هستند. اما انسان به معنای واقعی اینگونه نیست و این تعریف از انسان منحصر به غرب است که به گفتمان رایج دنیای امروز تبدیل شده است و همه را در مقابل هم تعریف می کند و صف بندی ها را موجب شده و جنگها را به وجود آورده است.
در شرق از دیر باز اعتقاد و گفتمانی دیگر رواج داشته به دلیل دینی بودن خود را برابر خدا می دیده و نمی توانسته به هر اقدام ناجوانمردانه ای در مقابل انسانهای دیگر دست بزند این نگاه با نگاه غرب تفاوت ماهوی می کرده استدر یونان و پس از آن در روم اعتقاد به خدای یگانه مرسوم نبوده ، بلکه خدایان بسیاری بر سرنوشت بشر دخیل بوده اند که اتفاقا دارای جنسیت نرینه و مادینه هم بوده است . در غرب هرکسی مجاز بوده به هر خدایی اعتقاد داشته باشد بحث دین در شرق و غرب بحث مجزایی است که فرصت دیگری را طلب می کند
و اگر در یونان تندیس این خدایان متعدد را می ساختند و مورد پرستش قرار می دادند در روم این کار هم منسوخ شد زیرا امپراطور شد مظهر خدایان و مورد پرستش قرار گرفت. اما در شرق؛ در ایران قرنها پیش از آنکه غربی ها از زندگی غار نشینی خارج شوند ؛ ابتدا میترایسم ظهور کرد و سپس آئین زرتشت که آیین یکتاپرستی بود آمده و خدایان فراوان حاکم بر سرنوشت بشر را از صحنه زندگی مردم شهر نشین ایران به بیرون راند و خدایی یگانه را بر جای میترایسم نشاند و مورد پرستش قرار داد. نهضتهای بعدی مانند نهضت مانی و سپس مزدکیان در پی بروز استبداد مغان که خواهان بازگرداندن میترایسم بودند و برهه ای نیز موفق شدند به وجود امدند که نهضتهای اصلاحی محسوب می شدند تا ادیانی جدید. در هند پیش از ورود آریائیان (در 2500 سال پیش از میلاد) اعتقاد به آئین "مادر خدا" وسیعا وجود داشته و بسیاری پیکره های یافته شده از آن دوران عمومیت آئین الهه مادر را در این سرزمین نشان می دهد "شیوا" و اصول آئینش در طی دوران اشکال متفاوتی پیدا کرده است اما ایمان به یک انرژی مونث که سر منشا همه افرینش است اساس اعتقاد هندوها بوده است .اسطوره های هندی بعد از ورود تمدنها دیگر، مانندفرهنگ دره سند و فرهنگهای بومی نجد ایران و بین النهرین مشابهاتی با اسطوره های ایرانی پیدا کرد.حماسه رامه با حماسه سیاوش شباهتهای نزدیکی دارند
طبق اساطیر بین النهرینی که مربوط است به چهار هزار سال پیش از میلاد مسیح "تیامت" (زن فرمانروای آبهای شور) " اَپسو" (مرد فرمانروای آبهای شیرین) پدر و مادر خدایان خیر و شر بودند. کهن ترین بخش "وداها" کتاب دینی آریاییان هنداند که خداوند بزرگ ورونه و میتره همراه اوست.
بودا وقتی ظهور کرد که سه مکتب عمده در هند رواج داشت. دین کهن "ودایی" دو جریان "کارما" و "اوپانیشاد" را پدید آورد و مکتب سوم "چارواکه" خوانده می شد که منکر مبدا و معاد و روح و زندگی بعد از مرگ بود و می گفت دم را غنیمت شمار و زندگی کن که " مرگ خود راه طبیعی آزادی و نجات است" آنها معتقد به هیچ اصل اخلاقی نبودند و از مواهب زندگی و به همان نحو که تمایل داشتند ومی خواستند با آزادی عمل بهره می بردند. در این شرایط بود که بودا برای خلاصی انسان از رنجی که در "بیماری" و "پیری" و مرگ" متوجه انسان می شد به دنبال راه خلاصی می گشت و "نیروانَه" یا "نیروانا" را که طریق این خلاصی بود را جستجو می کرد
مبنای فرضیه رنج جهانی بودا چنین بود:
1. هرچه به هستی می گراید محکوم به رنج و درد بی پایان است
2. مبدا این رنج تولد و پیدایش است
3. متوقف کردن گردونه مرگ و زندگی باعث رهایی از رنج خواهد بود
4. راهی که به سوی آزادی مطلق می رود هشتگانه است
آیین بودایی به مباحث نظری و فلسفی توجه ندارد و به جنبه عملی آن توجه می کند . خواندن سیر زندگی بودا و رنجی که او برد تا راه رهایی از رنج انسان را بیابد را توصیه می کنم من خود سه کتاب در باره بودا و از نوشته های خود بودائیان خواندم تا او را بهتر بشناسم او زمانی از گرسنگی خود خواسته ای که برخود تحمیل کرده بود در شرف مرگ قرار گرفت و اگر نبود چوپانی که او را در حال نزدیک به مرگ یافت و به وضع او رسیدگی کرد، بودا در پیدا کردن راه مرده بود! "تراواده"( یا تره واده) آیین منشعب از بودا در جنوب هند و سیلان رشد کرد و " مهایانه" در شمال هند و آسیای میانه گسترش پیدا کرد. تاواده نسبت به آیین بودا از اصالت بیشتری برخوردار است. ادیان دیگری هم در این نقطه به وجود آمده که بعضی هنوز هم موجود است که از ذکر آن خودداری می کنم. وجود چنین ائینهایی در شرق الهام بخش اندیشمندان غربی بعد از رنسانس شد شما مطالب شوپنهاور را بخوانید خواهید دید که با فلسفه ی بدبینانه اش وقتی به نقد افکار گذشته اش نشست که ماحصل نگاه تازه اش به پیرامونش و وضع اسفباری که گریز از خدا بوجود اورده بود در پی وارد کردن دنیای از افکار شرقی در غرب بود با خواندن مطالب این دوره ی او آیا این سوال برای شما پیش نمی اید که چرا کسی مانند شوپنهاور در اواخر به سوی بودا و آئین بودایی دعوت می کرد. به عقیده ی من که او دنبال راهی برای بازسازی آنچه خراب کرده بود می گشت . پس سعی کنیم ما نیز با دعوت به دین گریزی ، روزهای تاریکی را به مانند غرب برای خود رقم نزنیم که بعدها مجبور به عقب گرد و بازسازی آن شویم.

ستاریان چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:08

من می دانم که همه به دنبال راهی می گردند که از وضع نابهنجار فعلی عبور کنند اما راه حل پیشنهادی حذف خدا و دین اوضاع را بدتر خواهد کرد در یکی از مطالب اخیر جناب قاسم فام در وبلاگ اکنون از قول ملکیان نقل شد:
در بخشی از سخنرانی ، استاد ملکیان از جنگ‌های خونینی در قرون وسطی سخن گفت که محل نزاع بر سر این بوده که تعداد فرشتگانی که می‌توانند بر سر یک سوزن جای گیرند چند تاست؟!
خب وقتی دغدغه ی باسوادان یک جامعه چنین اموری شد چه جایگاهی می توان برای علوم قائل شد. می دانیم که در عصر حاکمیت کلیسا با سوادان منحصر به اهالی کلیسا می شد که تازه این سواد هم به رونویسی از کتب مقدس و آمرزش نامه ها و حساب و کتاب مداخل و مخارج کلیسا صرف می شد
این آئین مسیحی درست در مقابل آئین اسلام است از هانری کربن دیدم که گفته بود مضمونا" اگر محمد در دعوی خود صادق نبوده و دروغگو بود به علم دعوت نمی کرد زیرا می ترسید به علم دعوت کند"
من برای او نوشتم:
از بین بردن رنج انسان ممکن نیست و لذت جویی انسان طاغی که قدرت را نیز به دست می اورد مخل عقل و مخل حیات انسانها است قران می گوید خلق الانسان فی کبد ما انسان را در سختی و رنج آفریدیم شوپنهاور می گفت:
هرچه شناخت انسان از جهان و خودش عمیق تر باشد رنجش نیز بیشتر است . او شاید چون اسلام را نمی شناخت به بودیسم و فلسفه ی هند دعوت می کرد اما خود بودا عاقبت فهمیده بود که انسان را از رنج خلاصی نیست مگر با بی اعتنایی به دنیا و بهره بردن از ان به قدر نیاز و نه بیشتر

شاید خود تلاش برای زدودن رنج انسان که امری محال است مانند همان مثال ملکیان باشد که شما از او نقل کرده ای:
در بخشی از سخنرانی ، استاد ملکیان از جنگ‌های خونینی در قرون وسطی سخن گفت که محل نزاع بر سر این بوده که تعداد فرشتگانی که می‌توانند بر سر یک سوزن جای گیرند چند تاست؟!

امروز هم همه تلاش می کنند امر محالی را تحقق ببخشند و چون نمی شود! بر سر آن نزاع می کنند . دین و عقل از هم جدا نیست و جدا کردن این دو و در مقابل هم قرار دادنش نیز مثل مثال خود ملکیان است و نزاعی بیهوده و سرانجام به عاریت گرفتن سکولاریسم برای التیام دردی که اساسا درد نیست.
رنج همزاد بشر است و به راحت رسیدن و تنعمش از زندگی به هر میزان بیشتر از حیات معقول دورتر خواهد بود این تبلیغ رهبانیت نیست این شناخت انسان و ماهیت اوست و مقدوراتی مانند کاستن از رنج و نه از میان بردنش
و در ادامه چنین گفتم:
به باور ملکیان رژیم سیاسی محصول اندیشه و عمل مردم است و اگر یک نظام سیاسی دچار کاستی و انحطاط باشد، ریشه‌ی آن را باید در باورها و نگرش‌های مردمانی یافت که آن رژیم، برخاسته از میانشان است و اصلاح سیاست و حکومت بدون نقد و اصلاح باورهای مردم ، میسر نیست.
اما راهش به نظرم غلط است و راهش اجتناب از نقد سیاسی حاکمان نیست چون بدون نقد حکومت همزمان نمی توان در مردم معترض تاثیری گذاشت و سیره ی بزرگان دین نیز همزمانی دو کار را نشان می دهد
در کامنتهای قبلی گفتم امام محمد غزالی امکان وجود جهانهای موازی را چند قرن قبل از لایبنیتس طرح کرده بود خب امروزه بنا به حب و بغض ها از لایبنیتس اسم می برند و از غزالی نه. افتخار طرحش را به هر کس می خواهند بدهند فرقی در ماهیت موضوع نمی کند هرچند خبث طینت عده ای را آشکار می کند. اما بحث بر سر این است که ممکن است علاوه بر جهانی که ما می بینیم جهانهای دیگری نیز باشد موازی با جهانی که متعلق به ماست و ما ناظر آن هستیم. آیا این نمی تواند جهان غیر مادی معنا دهد. یا در مورد وجود حیات برخلاف ساختار موجود بحث وجود دارد مبنی بر اینکه ممکن است نوعی از ساختار حیات موجود باشد که بر مبنای کربن و اکسیژن و نیتروژن نباشد یعنی به جای عنصر کربن ، عناصر دیگری ، فرض کنیم گوگرد باشد یا اصلا حیاتی بر اساس گازها باشد و مثلا در سیاره ی مشتری که سیاره ای گازی است موجوداتی در حال زندگی باشند. خب دین این نوع موجودات را به رسمیت شناخته و خبر از وجودش داده و نام جن بر آن گذاشته است و گفته که جنسش از آتش است از موجودات دخانی( دودی شکل) نام برده و امثال این. حالا این دانشمندان که از دهان اغیار هر چه درآمد را چشم بسته می پذیرند و قبول می کنند ، و اگر دین و متون دینی بگوید رو تُرش می کنند و بر عکس به محض شنیدن این تئوریها و نظریه پردازی ها از زبان غیر متدینان ، آب از لب و لوچه ی ایشان سرازیر می شود که ببین علم به کجا رسیده است! . تو گویی میان علم و دین و فلسفه اصلا جدایی می توان تصور کرد که ایشان این جدایی را محرز فرض کرده و علاوه بر آن ، این سه را در مقابل هم فرض گرفته اند. باید قبول کرد که تمام بدبختی بشر از روزی شروع شد که به بهانه ی علم ورزی ، به دین ستیزی گرفتار آمد و البته نتیجه اش را هم دید. آیا روزی که بمب های اتمی بر سر هیروشیما و ناکازاکی فرود آمد، شروع یاس علم از آوردن دنیایی انسانی برای انسانها نشد. اصلا اگر سیر تفکر بشر را در بستر تاریخی اش به بررسی بنشینیم تازه خواهیم فهمید کتاب اصالت ماده برتراندراسل چرا نتیجه ی شکست فرانسه است و اینکه چرا هایدگر پس از سقوط آلمان کتاب اصالت وجودش را نوشت و اثرات شکست آلمان در نوشتن این کتاب کجاست . خواهیم دانست که چرا شوپنهاور اینچنین بدبین بود .....خواهیم فهمید که ظهور هیتلر نتیجه ی افکار نیچه است که تحت تاثیر شوپنهاور بوده و بدبینی اش البته نتیجه ی کشت و کشتار انسان رها شده از قید دین در عصر جنگها و شکستهای انقلاب ها بوده است و البته از اینکه چگونه نیچه توانست پیام زرتشت را که دعوت به خداست را بگیرد و به وسیله ی آن خدا را حذف کند حیرت خواهیم کرد و خواهیم دید که او چون خلاء حذف خدا را نتوانست پر کند ناچار شد ابر انسان را به جای او بنشاند. بدین ترتیب انسان از شر خدا خلاص شد و به شر خود گرفتار آمد

ستاریان چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:09

سال 1940 چارلی چاپلین فیلم دیکتاتور بزرگ را ساخت که هجویه ای بر علیه دیکتاتوری هیتلر بود وفیلم بعدی او در سال 1947 موسیو وردو نام داشت . در این فیلم چارلی چاپلین مردی است که چند نفر را کشته، در داخل دادگاه محکوم به اعدام و حکم به او اعلام می شود. آقای وردو در محضر دادگاه می گوید چرا مرا به مرگ محکوم می کنید در حالیکه چیزی بیشتر از چند آدم را نکشته ام! اما به آنها که هزاران نفر را به خاک وخون کشیده اندعنوان قهرمان و نابغه ی سیاسی و ... می دهید!؟
و خواهیم فهمید که چرا جمهوریت افلاطون این توان را به صورت بالقوه دارد که از آن بتوان به طور همزمان حکومت فاشیستی هیتلر بیرون کشید و یا حکومت دیکتاتوری پرولتاریا با تئوری مارکسیسم و لنینیسم
اگر دور تر برویم ، خواهیم فهمید که چرا تعقیب بزرگ مسیحیان از سوی بت پرستان رومی اتفاق افتاد ، اتفاقی که در هیچ عصری سابقه نداشته است و هیچ گاه بت پرستی، جنگ مذهبی بر علیه هیچ دینی اعم از موحد و بت پرست راه نمی انداخته است و خواهیم فهمید که چرا یهود آزاری ِ مسیحیان که قرنها ادامه داشت یعنی دقیقا از سال 711 شروع و تا لوتر و هیتلر ادامه پیدا کرد و در خود امریکا هم جریان داشت و همین دو نفر که به ظاهر دشمن یهود بودند اما در واقع بزرگترین خدمت را به آنها کردند و نقش عوامل پشت پرده ی این به ظاهر سامی ستیزی چه بود و شاید به فکر بیفتیم که چرا امروز جای این دشمنی بیش از هزار ساله با دوستی پر شد و اسلامی که در این جنگها کوچکترین نقشی نداشته را نشانه گرفت و اتحاد استراتژیک این دو بر علیه اسلام چرا و چگونه شکل گرفت. اگر بحث شد راجع به اوانجلیسم یا صهیونیسم مسیحی هم می توان گفت . آنگاه این سوال پر رنگ خواهد شد که چرا مسیحیت دنیا گریز ، پس از به رسمیت شناخته شدن از سوی کنستانتین بت پرست ،حکومت دنیا طلبانه ی هزار ساله ای بنا کرد و انسان معتقد به خود در غرب را به قهقرا برد به نحوی که همین انسان غربی ،به دلایل بسیاری، به یکباره از خواب بیدار شد و به عصیان علیه دین رسید و این دین متعلق به آخرت را به پستو راند و اداره ی دنیایش را خود به دست گرفت و کرد آنچه که کرد
و سپس خواهیم فهمید که اساس به وجود امدن اگزیستانسیالیسم نتیجه ی یهود ستیزی مسیحیان بوده و نوشتن یک مقاله کفر آمیزاز سوی اوریل کوستاو و برخورد شکننده ی با شخصیت او و عاقبتش و اینکه تصویر این برخورد چه نقشی مخربی در افکار اسپینوزا داشت و چگونه حاصل جمعش نشاندن انسان به جای خدا شد
بله اگر کسی اندیشیدن آراء و فلسفه را در بستر تاریخی اش بخواند مسائل زیادی برایش روشن می شود و حتما به این سوالات خواهد رسید :
مثلا چرا نیچه در زمان اتوفان بیسمارک تحت تاثیر کتاب "جهان همچون اراده و تصویر" شوپنهاور کتاب "اراده ی معطوف به قدرت" را نوشت و خواهرش ،آدولف هیتلر را مظهر کاملی از " ابر انسان" نیچه " نامید!
آنگاه از اینکه کشتار میلیونها انسان در جنگ جهانی دوم را به هیتلر فاشیست نسبت دهید و یا به نیچه ی اگزیستانسیالیست واقعا درمانده می شوید ؟
مارکس و انگلس و لنین با فلسفه ی خود انقلاب روسیه را رقم زدند و دیکتاتوری پرولتاریا، میلیونها انسان را کشت آیا استالین مقصر اصلی است یا مارکس و انگلس و لنین؟
روبسپیر به همراه عده ای از آزادی خواهان تحت تعالیم ولتر و جان لاک و مونتسکیو و ژان ژاک روسو با شعار " آزادی برابری و برادری " انقلاب کبیر فرانسه را در سال 1789 به پا کردند واگرگیوتین برپا شده از سوی ژاکوبن ها که اقشار پست اجتماعی ِ بودند که به قدرت رسیدند و هفت میلیون انسان را گردن زدند آیا مقصر ولتر و جان لاک و مونتسکیو و ژان ژاک روسو هستند یا روبسپیر گردن به تیغ گیوتین سپرده که خود زمانی لویی شانزدهم و ملکه اش و هفت هزار نفر را به تیغ گیوتین سپرد !؟
کی یر کگارد را بانی اگزیستانسیالیسم می خوانند راجع به او بخوانید ببینید با آن فیزیک خاصی که داشته و افکاری متنفر ازخود،می شود مبدع انسان دوستی و نیچه که می گویند نفوذ کلام پیامبر گونه ای داشته اگزیستانسیالیسم را جهانی می کند و اثر کارش را در نازیسم هیتلری دیدیم! با این نگاه وضع ژان پل سارتر با اگزیستانسیالیم الهادی اش معلوم است نقشش را در انقلاب کوبا و در زمان جنگ ویتنام بررسی کنید وضعش روشنتر می شود!
چطور فرانسیبس بیکن را با طبقه بندی خاصی که از علوم کرد بانی انقلاب بزرگی در علوم می خوانیم اما تبعات نظرات فلاسفه را به هر یک از آنها ارجاع نمی دهیم؟
کشتار غزه توسط صیونیستها واقعه ی تازه ای است جلوی چشمان ما و اگر دلیل کشتارهای اخیر مثل این کشتار را که با خوی حیوانی تمام جریان پیدا کرده و می کند نباید از خود سوال کنیم که مثلا آیا این سربازان صهیونیست بودند که شلیک می کردند یا نظریه پردازانی همچون فوکو و هانتیگتون ؟
و اینکه لیبرالها و اومانیست ها، اگزیستانسیالیست ها و سکولارهایی که آن روز چشم خود به روی کشتار زنان و کودکان و پیران عزه بستند آیا به اندازه ی صهیونیستها دراین کشتار مقصر نبودند؟
اگر این را مقدمه قرار دهیم، می خواهیم بدانیم آنها که باعث کشته شدن انسانهای بسیاری می شوند دارای چه افکاری هستند؟
معتقدین به ادیان الاهی که به اخلاق دعوت می کنند یا کسانی که اخلاق را اعتباری می خوانند و خدا را از زندگی انسان خارج کردند تا انسان را جایگزین آن کنند؟ انهم انسانی را که در تعریف گرگ انسان نامیده است؟

ستاریان چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:09

من نمی خواهم طولانی بنویسم اما وقتی دوستانی به نقل از امثال نیکفر که ادعای روشنگری اش می شود از "باشنده ی فراانسانی" سخن یه میان می آورند و تعاریفی غلط از دین ارائه می کنند و جواب مختصر من و امثال من به او با این جواب که نیکفر آب در لانه ی مورچگان ریخته است روبرو می شود و ریشخند جواب می گیرد و... واقعش این است که من برخلاف امیر مهدی که در همان جا گفت : او را یک سرو گردن بالاتر از خود می داند یاد این مثل افتادم که مورچه چی هست که سرو گردنش چه باشد
غرب ضمن تعریفهای غلط از دین و انگیزه های گرایش به دین ، برای ما تاریخ نویسی هم کرده است و در این راه خدماتی هم در راه معرفی شخصیتهای ما کرده و رنجهایی هم برده است اما وقتی منابع شناخت دین و شخصیتهای تاریخی ما مستشرقینی مانند، سرجان ملکم و ادوارد براوون و و ایوانف و حتا ماسینیون و هانری کربن و امثالهم باشند که یا بنا به عدم شناخت صحیح و یا از روی بی اطلاعی و یا گاهی حتا غرض ورزانه می نوشته اند حتا اگر آنها را در تحقیقات و اظهارنظراتشان ، خالی از غرض ورزی و به دور از تعصب نژادی و دینی و تاریخی بدانیم ، که فرضی محال نیست . باز هم توقع ره به حقیقت مطلق بردن ایشان توقع دور از عقلی است. گفتم فرضی محال نیست به آن خاطر که در عصر سیطره ی کلیسا بر هست و نیست غرب، به خصوص در زمان جنگهای صلیبی به قدری نسبت به اسلام و مسلمانان به دلیل رقابت مذهبی و اینکه مردم گرایشی به اسلام پیدا نکنند ، بدگویی کرده بودند که اثرات این بدگویی ها هرگز از ذهن مردمان غرب پاک نشد و به طور روزافزونی در سده های اخیر نیز بر آن دامن زده اند به طوری که اکنون اسلام را دشمن درجه یک غرب قلمداد و فرض کرده است وضع امروز مسلمانان را شاهدش هستیم. ما باید برای شناخت خود و هویتمان و شناساندن این هویت به خود متکی باشیم نه به کسانیکه دشمنی ایشان با ما آشکار است
قبول کنیم که درد بشر از بی دینی اوست نه از دین داری او. پس آنها که در تنوره ی دین ستیزی می دمند بدانند که این آتش هر وقت شعله ور شده ، نتیجه ای جز سوزاندن انسانیت بهره و ثمری نداده است و ما با انکار خدا ، تنها و تنها عرض خود می بریم و ساحت آن هستی مطلق ، از انکار ما کوچکترین خدشه ای نمی پذیرد.

فرزانه چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:00 http://www.elhrad.wordpress.com

جالبه ! من که بحث کامنتی به این طویلی ندیده بودم تا حالا ...

آقا مقداد همین که می فرمایید کسی حق ایجاد مزاحمت برای ما ندارد یعنی این اصل را بدون هیچ نسبیتی می پذیرید و این همان هسته صلب حقیقت است که گاهی به آن نزدیکیم و گاهی از آن بسیار دور


غکر می کنم بحث از نقطه اوجش گذشت.
باید منتظر نتیجه نهایی بود
==
بله نسبی گرایی من رادیکال نیست
این را گفته بودم

محمدرضا چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:28 http://www.mamrizzio2.blogspot.com/

بنده به شخصه حظ می برم از استدلالهای نسبی گرایانه ی شما!
فقط نمی دانم الان واقعا این مسلمانی تان عقل گرایانه ست یا نسبی گرایانه و پست مدرن؟!

نسبی گرایی من به هیچ وجه رادیکال نیست که راه را بر گفتگو ببندد
مسلمانی من معلول پذیرفتن دو گزاره است
اول اینکه واجب الوجود هست
این گزاره اصل دستگاه فکری من است
به همین خاطر بی نیاز از برهان است
و دوم اینکه پیامبر اسلام از مابقی پیامبران الهی برنامه کامل تری دارد
تمام

ستاریان چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:04

سلام

من نسبی گرا نیستم

و

اشتباهی در متن رخ داده است " در جمله ی "طبق قانون نیوتن ماده به انرژی تبدیل می شود و یا بالعکس . و از نیست چیزی به وجود نمی آید ."
در این جمله به جای نیوتن باید اینشتین نوشته شود

هانیه کرمی یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:11 http://arnavaz.net

اقا ستاریان عزیز و گرامی
شرمنده که جسارت میکنم ها !!!
اما فکر کنم بهتر بود یه وبلاگ میزدین و اقای امید و دیگر دوستان رو دعوت میکردین پست شمارو بخونن !
نظراتتون رو یه چند شبانه روزی طول کشید تا خوندم دوست عزیز...

و مقداد عزیز یه چیزی : صدای من زیادی پر انرژی و شیطونه ...
به حدی پر انرژی که گاهی میره رو مغزه بقیه (خواستم واسه تصور بهتون کمکی کرده باشم )
راستی به ادد لیست من خوش اومدید

نه من خودم استقبال کردم که دوستان اینجا بحث کنن
خوبه که شما هم دنبال کردین
واسه من که خیلی مفید فایده بود(چه ترکیب بدی مفید فایده)
شما چون از ابتدا دنبال نکردین زیاد شده
اصلا آخر میشه همه رو جمع کرد
==
حداقل واسه من خیلی خوبه
چون خیلی آرومم
یه کمی تکونم میده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد