دغدغه های عوامانه

مطالعه،وب نویسی،وب گردی،مباحثه،تفکر،فلسفیدن و تز دادن و ... چند درصد زندگی ما را تشکیل می دهد و چقدر باید باشد و تا کی می توانیم به این حالت باشیم؟ آخر که این تحصیل که پوششی برای زندگی آرمانی ماست تمام خواهد شد.ما از این ژست روشنفکرانه درخواهیم آمد و عامی خواهیم شد؟

ماچه شغلی باب میلمان است؟ کار یدی که بکنیم ظرف دو روز تمام ایده ها و اهدافمان یادمان می رود.اصلا به کلاس ما نمی خورد.دغدغه شکم که به سراغمان بیاید باید شغلی دفتری مانند کافکا گیر بیاوریم و باز همین گونه طی کنیم؟

ما ازدواج خواهیم کرد؟ دختری پیدا می شود که انگ عامه بودن به او نچسبد و در ضمن اخلاق گند بی خیال گونه ما را تحمل کند؟

ما بچه دار خواهیم شد؟ موضع ما در مورد تربیت فرزندمان چیست؟

پدران ما مرد دوران سنتی اند.قرار است نسل ما اولین نسل مردان مدرن جامعه باشند.ما هنوز تلقی درستی از چنین آدمی نداریم.مردی که دغدغه پر کردن شکم خانواده و اجاره خانه و چک برگشتی اش را به سیگاری فراموش می کند و به دنبال مقاله جدید ‍‍ژیژک می رود.


بادکنکِ اصالت سکس در خلا اصالت جنسیت

برایم عجیب نیست که چرا فمنیسم بیش از هر جنبش دیگری طعم تلخ شکست را چشیده است.حتی در فرانسه هم وضع به همین منوال است.زیرا روشنفکران و فلاسفه که باید در این قضیه پیشرو می بودند از آن جا که اکثریت مرد بودند به زنان بیش از ابزار نگاه نمی کردند که آخر شب خسته از فلسفه ورزی و روشنگری خستگیشان در روسپی خانه با طعم شیرین سکس از بدنشان خارج شود.یا میهمانی هایشان را به شوخی های ضد زن بگذارنند.



یا زن را فدا کنند که آقای فیلسوف قصد فکر کردن دارند. برای همین یک فمنیست به آسانی از جمع روشنفکران طرد می شود.این ها به معنی مخالفت با فمنیسم نیست.اصلا چنین نگاهی دغدغه حقوق زنان ندارد تا در مورد آن بیندیشد.اصلا برایش مهم نیست فمنیسم چیست که مخالف آن باشد یا موافق.این موضوع برایش کم اهمیت تر از آن است که به آن فکر کند،چون در تضاد با خواسته های کثیفش است.

اصلا ادبیات روشنفکری ادبیاتی ضد زن است و آنان فمنیست ها را حداکثر یک جنبش بچه گانه و سرگرم کننده می دانند در حد جنبش Pull your pants up!

در ایران نیز به عنوان مثال اگر مراد فرهادپور را نماد  روشنفکر امروزی در نظر بگیریم همو را می توانیم نماد یک اندیشمند ضد زن نامید.



اومانیسم گاوی!

در پایه گذاری هر مکتبی نخستین نکته،تصور بانی آن نسبت به عامه مردم است.

به قول ولتر:مردم گاوند و آنچه به آن احتیاج دارند یوغ و سیخک و علوفه است یا به قول هابز:مردم خود تک تک آگاه ترین کسان به وضع خودند

شک نیست حتی امروزه که فردگرایی مجالی گسترده برای رشد آگاهی های فردی گشوده است باز هم فهم عموم مردم از مسائل بسیار سطحی و احمقانه است.ولی باید دانست که قرار دادن این پیش فرض در اصول خطرناک ترین نتایج را به دنبال دارد.چون این نتیجه را به دنبال می آورد که ما باید به زور مردم را به سمت خوشبختی که خودشان نمی فهمند و ما می دانیم هدایت کنیم. 

 

زاده شدن اندیشمندان خطرناکی مثل روسو و روبسپیر و حکمران های ظالمی مثل هیتلر،موسولینی همه به این پیش فرض استوار بود. 

برای فرار از این موضوع ناچاریم به نوعی نسبی گرایی اعتقاد داشته باشیم.نسبی گرایی که بومیان وحشی آفریقا و مردم عراق را همان قدر نزدیک به حقیقت می داند که فلاسفه فرانسوی،بطوریکه ما نه حق داریم برایشان دموکراسی صادر کنیم نه اندیشه های مدرن 

 

باید پذیرفت مردم گاوند ولی آنقدر محترمند که ما به خودمان باورانده ایم که ارزش گاوها از انسان ها بالاتر است

بی تفاوت چون مردگان

در میان هزاران هزار دغدغه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی هر از چند گاهی که سرم خلوت می شود یاد این سوال لعنتی می افتم: زندگی ارزش زیستن دارد؟ 

و دقایقی بعد نوعی نیهیلیسم منفعلانه به سراغم می آید.البته باید اعتراف کنم که بیشتر نیهیلیسمی سانتی مانتال است تا فلسفی.نیهیلیسمی که در اثر قربانی کردن تمام ارزش ها در مقابل زندگی و بی ارزش شدن زندگی رخ می دهد.

که به نظرم نیهیلیسمی که از نیچه نشات بگیرد انتهایش منشا انگیزه به ادامه زندگی است. 

بیشتر چیزی ام شبیه مورسوی آلبرکامو. که بی تفاوتی روکشی برای تمام رفتارهایم است 

چنین انسانی نه زیاد حرف می زند نه می تواند بگرید.ولی مثل همه زندگیش عادی است.درس می خواند.فیلم می بیند.کتاب می خواند.فقط اگر اعصابش از زندگی خرد شود در میان بی تفاوتی هایش می میرد بی هیچ ترسی.

شدیدا به مسئله خودکشی فکر می کنم و به این جمله کامو:تمام فلسفه یاوه است تا زمانی که به این سوال پاسخ نداده که باید خودکشی کرد یا نه؟